دشمني ابن تيميه با اهل بيت عليهم السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني، علي اصغر، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : دشمني ابن تيميه با اهل بيت عليهم السلام / علي اصغر رضواني؛ تدوين مركز تحقيقات حج.

مشخصات نشر : تهران: نشرمشعر، 1391.

مشخصات ظاهري : 172 ص.

فروست : سلسله مباحث وهابيت شناسي.

شابك : 20000 ريال 978-964-540-315-5 :

وضعيت فهرست نويسي : فاپا (چاپ دوم)

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : كتابنامه: ص. [171] - 172؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : ابن تيميه، احمد بن عبدالحليم، 661 - 728ق.

موضوع : وهابيه -- عقايد

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها

شناسه افزوده : حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت. مركز تحقيقات حج

رده بندي كنگره : BP201/65 /الف17 ر64 1391

رده بندي ديويي : 297/416

شماره كتابشناسي ملي : 2351896

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ديباچه

ص:11

تاريخ انديشه اسلامى همراه فراز و فرودها و آكنده از تحول و دگرگونى ها و تنوع برداشت ها و نظريه هاست. در اين تاريخ پرتحول، فرقه ها و مذاهب گوناگون و با انگيزه ها و مبانى مختلفى ظهور نموده و برخى از آنان پس از چندى به فراموشى سپرده شده اند و برخى نيز با سير تحول همچنان در جوامع اسلامى نقش آفرينند. در اين ميان، فرقه وهابيت را سير و سرّ ديگرى است؛ زيرا اين فرقه با آنكه از انديشه استوارى در ميان صاحب نظران اسلامى برخوردار نيست، بر آن است تا انديشه هاى نااستوار و متحجرانه خويش را به ساير مسلمانان تحميل نموده و خود را تنها ميدان دار انديشه و تفكر اسلامى بقبولاند.

از اين رو، شناخت راز و رمزها و سير تحول و انديشه هاى اين فرقه كارى است بايستۀ تحقيق كه استاد ارجمند جناب آقاى على اصغر رضوانى با تلاش پيگير و درخور تقدير به زواياى پيدا و پنهان اين تفكر پرداخته و با بهرهِ مندى از

ص:12

منابع تحقيقاتى فراوان به واكاوى انديشه ها و نگرش هاى اين فرقه پرداخته است.

ضمن تقدير و تشكر از زحمات ايشان، اميد است اين سلسله تحقيقات موجب آشنايى بيشتر با اين فرقه انحرافى گرديده و با بهره گيرى از ديدگاه هاى انديشمندان و صاحب نظران در چاپ هاى بعدى بر ارتقاى كيفى اين مجموعه افزوده شود.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

ص:13

پيشگفتار

يكى از كسانى كه در طول چندين قرن، مورد توجّه خاص وهابيان قرار گرفته وبراى او ارزش فراوانى از نظر علمى قائلند؛ تقى الدين احمد بن عبدالحليم معروف به «ابن تيميه» است. او كسى است كه افكار وهابيان از او سرچشمه مى گيرد.

وهابيان براى او كنگره هاى علمى گرفته وكتاب هايى در مدح ومنزلت وشخصيت علمى اش تأليف نموده اند. ودر حقيقت او را مؤسّس مذهب خود مى دانند؛ اگر چه آنان در ظاهر اين مطالب را اظهار نكرده وخود را سلفى مى نامند.

ما در اين كتاب تنها ديدگاه او را درباره اهل بيت (عليهم السلام) بررسى مى كنيم.

ص:14

ص:15

شرح حال ابن تيميه

شروع به تحصيل

اشاره

او ابتدا نزد پدرش مشغول به تحصيل شد. وسپس اساتيدى را براى خود انتخاب نموده واز آنان بهره مند شد. برخى از اساتيد او عبارتند از:

١. احمد بن عبدالدائم مقدسى.

٢. ابو زكريّا سيف الدين يحيى بن عبدالرحمان حنبلى.

٣. ابن ابى اليسر تنوخى.

4. عبدالله بن محمّد بن عطاء حنفى.

5. ابو زكريّا كمال الدين يحيى بن ابى منصور بن ابى الفتح حرّانى.

6. عبدالرحمان بن أبى عمر، ابن قدامه مقدسى حنبلى.

نزد جماعتى از زنان هم درس فرا گرفت كه عبارتند از:

١. امّ العرب، فاطمه، دختر ابى القاسم بن قاسم بن على معروف به ابن عساكر.

٢. امّ الخير، ستّ العرب، دختر يحيى بن قايماز.

٣. زينب، دختر أحمد مقدسيّه.

4. زينب دختر مكّى حرانيه.

آخرين استاد او شرف الدين احمد بن نعمه مقدسى بود كه اجازه فتوا را به ابن تيميه داد.(1)

نسب ابن تيميه

صاحبان كتب تراجم در باره نسب او چنين گفته اند: وى احمد بن عبدالحليم بن عبدالسلام بن عبدالله بن خضر، تقى الدين، ابوالعباس، ابن تيميه، الحرانى، الحنبلى، است.

در شهر حرّان در سال 66١ه. ق متولد شد ودر سال ٧٢٨ه. ق در دمشق وفات يافت. در خانه اى پرورش يافت كه اعضاى آن بيش از يك قرن پرچم دار مذهب حنبلى بوده اند.(2)

او بعد از شش سال با ساير خانواده اش از شهر خود -به جهت هجوم تاتار- هجرت كرده وارد دمشق شد. در آنجا براى پدرش موقعيت تدريس در مسجد جامع دمشق فراهم گشت وبه تربيت دانش پژوهان پرداخت.


1- ابن تيميه حياته وعقايده ، ص5٧.
2- تذكرة الحفاظ، ج4، ص١4٩6؛ الوافى بالوفيات، ج٧، ص ١5؛ شذرات الذهب، ج6، ص٨٠.

ص:16

جرأت وجسارت

پدرش او را براى رسيدن به اجتهاد ونشستن بر كرسى درس آماده كرد. او نيز بعد از وفات پدرش بر كرسى تدريس در مسجد جامع دمشق

ص:17

نشست ودرسش را در زمينه هاى مختلف؛ از قبيل: تفسير، فقه وعقايد گسترش داد. لكن به خاطر كج سليقگى وانحرافى كه داشت درصدد مخالفت با عقايد رايج مسلمين برآمد وبا تمام مذاهب رايج در آن زمان به مخالفت برخاست. فتوا ونظرات اعتقادى وفقهى اش براى او مشكل ساز شد. در جواب نامه ها وسخنان خود اعتقاداتش را كه با عقايد عموم مسلمين سازگارى نداشت -از قبيل تجسيم، حرمت زيارت قبور اوليا، حرمت استغاثه به ارواح اولياى خدا، حرمت شفاعت، حرمت توسل و. . . - ابراز مى كرد.

وقتى افكار وعقايد او به علماى عصرش رسيد با او به مخالفت برخاسته واز نشر آن ممانعت كردند.

ابن كثير - يكى از شاگردان ابن تيميه - مى گويد:

در روز هفتم شعبان مجلسى در قصر حاكم دمشق برگزار شد. در آنجا همه متّفق شدند كه اگر ابن تيميه دست از افكار باطلش برندارد او را زندانى كنند، لذا با حضور قضات او را به قلعه اى در مصر فرستادند. شمس الدين عدنان با او به مباحثه پرداخت. در آن جلسه عقايد خود را ابراز نمود. به حكم قاضى او را چند روز در برجى زندان نموده وسپس او را به زندان معروفى به نام «جبّ» منتقل ساختند. . .(1)

همچنين مى گويد:

در شب عيد فطر همان سال، امير سيف الدين سالار نائب مصر، قضات سه مذهب را با جماعتى از فقها دعوت نمود، به پيشنهاد آنان


1- البداية والنهاية، ج ١4، ص 5٢.

ص:18

قرار شد كه ابن تيميه از زندان آزاد گردد؛ البته به شرطى كه از عقايد خود برگردد. كسى را نزد او فرستادند وبا او در اين زمينه صحبت نمودند ولى او حاضر به پذيرش شروط نگشت. سال بعد نيز ابن تيميه هم چنان در «قلعه الجبل» مصر زندانى بود، تا آنكه او را در روز جمعه ٢٣ ربيع الاوّل از زندان آزاد كرده ومخيّر به اقامت در مصر يا رفتن به موطن خود، شام نمودند. او اقامت در مصر را برگزيد، ولى دست از افكار خود برنداشت.

در سال ٧٠٧ه. ق باز هم به جهت نشر افكارش از او شكايت شد. در مجلسى ابن عطا بر ضدّ او اقامه دعوا كرد، قاضى بدر الدين بن جماعه متوجه شد كه ابن تيميه نسبت به ساحت پيامبر (ص) گستاخى مى كند، لذا نامه اى به قاضى شهر نوشت تا مطابق دستور شرع با او رفتار شود. با حكم قاضى دوباره به زندان رفت، ولى بعد از يك سال آزاد شد. در قاهره باقى ماند تا آنكه سال ٧٠٩ه. ق او را به اسكندريه تبعيد كردند. درآنجا هشت ماه توقف كرد وبعد از تغيير اوضاع، روز عيد فطر سال ٧٠٩ه. ق به قاهره بازگشت وتا سال ٧١٢ه. ق در آنجا اقامت داشت تا آنكه به شام بازگشت.(1)

ابن تيميه در سال ٧١٨ ه. ق در شام، كرسى تدريس وافتاء را بر عهده گرفت ودر آن جا نيز فتاوا وعقايد نادر خود را مطرح نمود. اين خبر به گوش علما وقضات ودستگاه حاكم رسيد، او را خواستند ودر قلعه اى به مدت پنج ماه حبسش نمودند. سرانجام روز دوشنبه، عاشوراى سال ٧٢١ه. ق از قلعه آزاد شد. پس از آزاد شدن تا سال ٧٢6ه. ق بر


1- البداية والنهاية، ج ١4، ص 5٢.

ص:19

كرسى تدريس قرار داشت. باز هم به خاطر اصرار بر افكار خود ونشر آن، در همان قلعه سابق محبوس وتحت نظر قرار گرفت. در آن مدّت مشغول تصنيف شد، ولى بعد از مدتى از نوشتن ومطالعه ممنوع گشت، وهر نوع كتاب، قلم ودواتى كه نزد او بود، از او گرفته شد.(1)

يافعى مى گويد: «ابن تيميه در همان قلعه از دار دنيا رفت؛ در حالى كه پنج ماه قبل از وفاتش از دوات وكاغذ محروم شده بود» (2)

عصر ظهور ابن تيميه

پيشرفت اسلام در اروپا وشكست اندلس براى غرب صليبى بسيار تلخ وناگوار بود، ولذا آنان را به فكر وانديشه انتقام واداشت ودر سال هاى پايانى قرن پنجم، پاپ رم، با فرمان حمله به فلسطين (قبله اول اسلام) ، صدها هزار مسيحى برافروخته از كينه ديرينه صليب بر ضد توحيد از اروپا به راه افتادند تا قدس را قتلگاه مسلمانان سازند وبه دنبال آن در جنگ هاى مشهور صليبى كه حدود ٢٠٠ سال (4٨٩ - 6٩٠) به طول انجاميد، ميليون ها كشته وزخمى بر جاى گذاشت. درهمان زمانى كه مصر وشام سخت با صليبيان درگير بودند، امت اسلامى با طوفانى مهيب تر؛ يعنى حمله مغولان به رهبرى چنگيز مواجه گرديد كه آثار ارزشمند اسلامى را نابود ويا غارت كردند.

وپنجاه سال بعد از آن (656ه. ق) توسط هلاكو نواده چنگيز، بغداد به خاك وخون كشيده شد وطومار خلافت عباسى در هم پيچيد.


1- المنهل الصافى والمستوفى بعد الوافى، ص ٣4٠.
2- مرآة الجنان، ج 4، ص ٢٧٧.

ص:20

وسپس بر حلب وموصل (65٧-66٠ه. ق) همان بلا را آورد كه بر بغداد وارد كرده بود.

ابن اثير مورخ مشهور اهل سنّت مى نويسد: «مصايب وارده بر مسلمانان از سوى مغول آن چنان سهمگين بود كه مرا ياراى نوشتن آنها نيست واى كاش مادر مرا نمى زاد» .

گفتنى است كه در طول سلطه مغول، فرستادگان سلاطين همواره مى كوشيدند با جلب نظر مغولان وهمدستى با آنان، امت اسلامى را از هر سو تار ومار كنند.

افزون بر اينكه مادر وهمسر هلاكو وسردار بزرگش در شامات (كيتو بوقا) مسيحى بودند.

و همچنين اباقاخان (66٣ - 6٨٠ه. ق) فرزند هلاكو با دختر امپراتور روم شرقى ازدواج كرد وبا پاپ وسلاطين فرانسه وانگليس بر ضد مسلمين متحد شدند وبه مصر وشام لشكر كشيدند.

و از همه بدتر (ارغون) نوه هلاكو (6٨٣ - 6٩٠ه. ق) به وسوسه وزير يهودى اش سعدالدوله ابهرى در انديشه تسخير مكه وتبديل به بت خانه افتاد ومقدمات اين دسيسه را نيز فراهم ساخت، كه خوش بختانه با بيمارى ارغون وقتل سعدالدوله آن فتنه بزرگ عملى نشد.

در چنين زمان حساسى كه كشورهاى اسلامى در تب وتاب اين درگيرى هاى ويرانگر مى سوخت ومسلمانان مورد حمله ناجوانمردانه شرق وغرب قرار گرفته بودند، ابن تيميه مؤسس انديشه هاى وهابيت دست به نشر افكار خود زد وشكافى تازه در امت اسلامى ايجاد كرد.

و با آنكه اسلام دينى است كه مردم را به دو اصل اساسى دعوت

ص:21

مى كند: يكى كلمه توحيد وديگرى توحيد كلمه ووحدت بين مسلمين و پيامبر اكرم (ص) در طول ٢٣ سال بعثت مردم را به كلمه توحيد وگفتن «لا إِلهَ إِلاَّ الله» والتزام به تبعاتش دعوت كرد. نيز همه را براى پيش برد اهداف اسلام به توحيد كلمه واتحاد فراخواند؛ زيرا در سايه اتحاد است كه مسلمين مى توانند بر مشكلات فائق آمده، راه نفوذ دشمنان را ببندند. خداوند متعال مى فرمايد: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ؛ «همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد ومتفرّق وپراكنده نگرديد» . (آل عمران:103)

در جاى ديگر مى فرمايد: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة ؛ «همانا مؤمنين برادر يكديگرند» . (حجرات: ١٠)

لذا پيامبر اسلام (ص) بين اوس وخزرج، مهاجرين وانصار عقد اخوت بست. در عين حال مشاهده مى كنيم كه ابن تيميه به اين سفارش ها توجهى نكرده وبا ابداع افكارى بر خلاف عموم مسلمين -از صدر اسلام تا زمان خود- وتكفير آنان، سبب ايجاد اختلاف بين مسلمانان شد؛ خصوصاً با در نظر گرفتن وضع سياسى آن عصر؛ زيرا سرزمين هاى اسلامى از هر طرف مورد هجوم وغارت دشمنان سرسخت اسلام ومسلمانان قرار گرفته بود. در آن زمان كه مسلمين احتياج مبرمى به اتحاد ويك پارچگى داشتند، ابن تيميه با عناد تمام، شروع به نشر افكار خرافى وانحرافى خود نمود وهر كسى كه با افكار او مخالفت مى كرد او را به كفر وشرك وزندقه متّهم مى ساخت. بنابراين همراه با مريدانى كه پيدا كرده بود، سبب ايجاد اختلاف بين مسلمين گشت.

برخى از فتاوا وآراى ابن تيميه

اشاره

اينك به برخى از فتاوا و آراء و عقايد او كه بر خلاف نظر همه مذاهب اسلام صادر شد و عامل اختلاف بين مسلمانان است، اشاره مى كنيم:

ص:22

١. تحريم نماز ودعا در كنار قبور اوليا

ابن تيميه مى گويد:

نماز خواندن در كنار قبور مشروع نيست. همچنين قصد مشاهد كردن به جهت عبادت در كنار آن ها؛ از قبيل نماز، اعتكاف، استغاثه، ابتهال وقرائت قرآن، مشروع نيست، بلكه باطل است.(1)

٢. تحريم زيارت قبور

وى شديداً با زيارت قبر پيامبر (ص) وديگر اولياى الهى مقابله كرده، مى گويد: «تمام احاديث زيارت قبر پيامبر (ص) ضعيف؛ بلكه دروغ است» .(2)

4-تحريم برپايى مراسم

اشاره

ابن تيميه درباره برپايى مراسم جشن در اعياد وولادت هاى بزرگان دين مى گويد:

اعياد، شريعتى از شرايع است كه در آن بايد از دستورها متابعت نمود، نه آنكه بدعت گذارى كرد. اين عمل همانند اعمال نصارى است كه حوادث مربوط به حضرت عيسى (ع) را عيد مى گيرند.(3)

٣. تحريم كمك خواستن از غير خدا

ابن تيميه مى گويد:

اگر كسى به شخصى كه از دنيا رفته، بگويد: مرا درياب، مرا كمك كن، از من شفاعت كن، مرا بر دشمنم پيروز گردان وامثال اين درخواست ها كه تنها خدا بر آن قدرت دارد، از اقسام شرك است.(4)

ودر جاى ديگر مى گويد: «اگر كسى چنين گويد، بايد توبه كند وگرنه كشتنش واجب است» (5)


1- مجموعة الرسائل والمسائل، ج ١، ص 6٠.
2- التوسل والوسيله، ص ١56.
3- اقتضاء الصراط المستقيم، صص ٢٩٣ و٢٩5.
4- الهدية السنيّة، ص 4٠.
5- زيارة القبور، صص ١٧ و١٨.

ص:23

5-تحريم قسم به غير خداوند

ابن تيميه در اين مورد مى گويد: «قسم خوردن به غير خداوند مشروع نيست، بلكه از آن نهى شده است» . (1)

6-نسبت دادن جسميت به خدا

ابن تيميه در يكى از فتواهاى خود مى گويد:

آنچه در قرآن وسنّت ثابت شده واجماع واتفاقِ پيشينيان بر آن است، حق مى باشد. حال اگر از اين امر، لازم آيد كه خداوند متّصف به جسميت شود اشكالى ندارد؛ زيرا لازمه حق نيز حق است.(2)

ابن بطوطه مى گويد:

در دمشق شخصى بود از بزرگان فقهاى حنبلى به نام تقى الدين ابن تيميه، در هر علمى سخن مى گفت، ليكن مشكلى در عقل خود داشت. زمانى كه در دمشق بودم، روز جمعه اى بر او وارد شدم؛ در


1- مجموعة الرسائل والمسائل، ج ١، ص ١٧.
2- الفتاواى، ج 5، ص ١٩٢.

ص:24

حالى كه بر منبر جامع دمشق مردم را موعظه مى كرد. از جمله مطالبى كه گفت اين بود كه: خداوند به آسمان دنيا مى آيد همان گونه كه من از منبر پايين مى آيم. اين را گفت واز منبر پايين آمد.(1)

8-حكم به قتل همسايه مسجد

اشاره

او درباره كسى كه همسايه مسجد است ولى به مناسبت وضع شغلى و كسب خويش نمى تواند به مسجد و نماز جماعت برود مى گويد: «چنين كسى را بايد توبه دهند و اگر توبه نكرد قتلش واجب است» .(2)

شوكانى كه از طرفداران ابن تيميه و موافقان دعوت وهابيت است مى گويد:

از جمله امورى كه از صاحب نجد به ما رسيده اين است كه هركس به نماز جماعت حاضر نشود خونش حلال است، كه اين سخن بر خلاف قانون شرع مى باشد.(3)


1- رحلة ابن بطوطه، ص ٩5؛ الدرر الكامنة، ابن حجر عسقلانى، ج ١، ص ١54.
2- فتاوى الكبرى، ج١، ص٣66.
3- البدر الطالع، ج٢، ص 6.

ص:25

7-خروج از اسلام به جهت سفر براى زيارت

ابن تيميه معتقد بود كه اگر كسى صرفاً به قصد زيارت قبر پيامبر (ص) مسافرت كند و هدف او رفتن به مسجدالنبى (ص) نباشد چنين كسى از شريعت مسلمين خارج شده است.(1)

10-حكم به قتل تارك نماز

ابن تيميه درباره مرد بالغى كه از اداى يكى از نمازهاى پنج گانه خوددارى مى كند يا يكى از واجبات مسلّم نماز را ترك مى كند حكم كرده كه چنين كسى را بايد توبه داد و اگر توبه نكرد بايد او را كشت.(2)

11-اعتقاد به عدم عصمت انبيا قبل از بعثت

اشاره

ابن تيميه در پاسخ به اين سخن علامه حلّي١ كه انبيا از اول تا آخر عمر از ارتكاب سهو و گناه چه صغيره و چه كبيره معصوم اند، و در غير اين صورت اعتمادى به آنچه مى گويند حاصل نمى شود مى گويد: «معصوم بودن انبيا از خطا و گناه، قبل از مبعوث شدن به پيامبرى لازم نيست»(3)

9-تكفير تأخيركننده در نماز

ابن تيميه همچنين حكم كفر كسى را كه نماز ظهر را تا مغرب و نماز مغرب را تا نيمه شب به تأخير اندازد نقل كرده و مى گويد: «اگر كسى چنين فردى را كافر نداند بايد گردنش را زد»(4)

12-انكار حيات برزخى پيامبر (ص)

ابن تيميه مى گويد: «هركس معتقد باشد كه وجود پيامبر (ص) بعد از وفات مانند وجود او در زمان حيات است غلط عظيمى مرتكب شده است»(5)


1- الردّ على الأخنائى، ابن تيميه، صص ١٨ و ٢١.
2- مجموعة الرسائل، الوصية الكبرى ، ج١، ٣٢١.
3- منهاج السنة، ج٢، صص ٣٠٨ و ٣١١.
4- كتاب الايمان، ص ٢٩٣.
5- الردّ على الأخنائى، ص 54.

ص:26

تناقضات ابن تيميه

اشاره

با مراجعه به كتاب هاى ابن تيميه وبحث وتحليل هاى او پى مى بريم كه در كلام وى تناقضات فراوانى وجود دارد. اينك به نمونه هايى از آنها اشاره مى كنيم:

١. در عين حال كه به صحيح بخارى در موارد زياد استدلال واحتجاج مى كند، ولى هنگامى كه به روايتى در اين كتاب بر مى خورد كه با افكار او سازگارى ندارد آن را ابطال كرده وكتاب را نيز مورد تنقيص قرار مى دهد، ودرباره آن مى گويد: «در بخارى اغلاطى وجود دارد» .(1)

٢. او در حالى كه زياد به روايات «سنن» استدلال واحتجاج مى كند، ولى هنگامى كه شيعه دوازده امامى بر حقانيّت تعليمات مذهبى خود به يكى از روايات كتب «سنن» استدلال مى كند، مى گويد:


1- منهاج السنة، ج 5، صص ١٠١ و١٠٢؛ ج ٧، ص ٢١5.

ص:27

اين حديث در صحيحين نيامده است، بلكه در آن، برخى از اهل حديث همچون ابن حزم وديگران طعن زده اند. ولى اهل سنّت همچون ابى داوود وترمذى وابن ماجه آن را روايت كرده وصاحبان مسانيد همچون امام احمد وديگران آن را نقل كرده اند. پس مطابق اصول شما از كجا اين روايات ثابت شده تا به آن احتجاج كنيد؟ وبر تقدير ثبوت، اين حديث از اخبار آحاد است.(1)

٣. او در باب فضايل عمر به كتاب ترمذى استناد مى كند، ولى هنگامى كه به روايات فضايل اميرالمؤمنين (ع) مى رسد، مى گويد: «ترمذى احاديثى را در فضايل على ذكر كرده كه بسيارى از آنها ضعيف است» (2)

او همچنين در جاى ديگرى مى گويد: «ترمذى احاديث متعدّدى را در باب فضايل على (ع) ذكر كرده كه در ميان آنها احاديث ضعيف، بلكه جعلى وجود دارد»(3)

او درباره حديث نبوى

« انا مدينة العلم وعلى بابها» مى گويد: «گرچه ترمذى آن را نقل كرده ولى از روايات جعلى به حساب مى آيد»(4)

4. او به احاديث احمد بن حنبل در كتاب «المسند» زياد احتجاج مى كند، ولى هنگامى كه مشاهده مى كند شيعه اماميه به برخى از احاديث آن احتجاج كرده مى گويد: «گاهى امام احمد واسحاق وديگران احاديثى را نقل مى كنند كه نزد خودشان ضعيف است» (5)


1- منهاج السنة، ج ٣، ص 456.
2- همان، ج ٧، ص ١٧٨.
3- همان، ج 5، ص 5١١.
4- منهاج السنة، ج ٧، ص 5١5؛ ما در كتاب «امام شناسى در قرآن وپاسخ به شبهات» به طور كامل ومفصّل بطلان حرف او را به اثبات رسانده ايم.
5- همان ص 5٣.

ص:28

ودر جايى ديگر مى گويد: «هر چه را كه احمد در مسند وغير مسند نقل كرده نزدش حجّت نيست»(1)

ونيز مى گويد: «مجرّد روايات احمد موجب نمى شود كه حديث صحيح بوده وعمل به آن واجب باشد» (2)

در نتيجه بايد گفت: آنچه موافق با هواى نفس ابن تيميه است حجت بوده وآنچه كه مخالف با هواى نفس اوست، ضعيف يا جعلى است.

5. او به روايات حاكم نيشابورى در «المستدرك على الصحيحين» زياد استدلال مى كند، ولى همين كه شيعه دوازده امامى به يك حديث اين كتاب كه درباره آن، حاكم تصريح به صحت بنابر شرط شيخين كرده وذهبى نيز در «تلخيص المستدرك» با او موافقت نموده، واستدلال مى كند، مى گويد: «سند آن ضعيف است»(3)

6. او در مواردى كه رأى ونظرش موافق با شهرستانى است به كلامش زياد اعتماد مى كند، ولى هر جا كه مطلبى از او مشاهده مى كند كه با رأى او موافق نيست، يا مايه تقويت شيعه اماميه است بر او هجوم برده و مى گويد: «شهرستانى خبرويّت ندارد» (4)

٧. او تفسير طبرى وابن ابى حاتم وبغوى را به جهت نقل رواياتى كه موافق با آراء ونظريات او است تمجيد كرده ولى در مواردى كه شيعه دوازده امامى به روايات آنان استدلال مى كند، مى گويد: «مجرد نقل


1- منهاج السنة، ج ٧، ص ٩6.
2- همان، ص 4٠٠.
3- همان، ج 5، ص ٣٩6.
4- همان، ج 6، صص ٣٠٠ و٣٠5 و٣١٩ و٣٢6 و٣6٢.

ص:29

يكى از اين افراد دليل بر صحّت روايت نمى شود. . . بلكه اين كتب، جمع كننده قوى و ضعيف، وجعلى ودروغى است» .(1)

13-نهى از بلند صلوات فرستادن

از ابن تيميه سؤال مى كنند كه صلوات بر پيامبر (ص) آهسته فرستاده شود بهتر است يا با صداى بلند و آشكار؟ و اينكه حديثى از ابن عباس نقل شده كه به موجب آن بايد آشكارا و با صداى بلند صلوات فرستاد، آيا اين حديث صحيح است يا خير؟ او در جواب مى گويد:

حديث مزبور به اتفاق اهل علم دروغ و ساختگى است و هر حديث كه در اين باره باشد دروغ است؛ زيرا صلوات به منزله دعا و ذكر است و دعا و ذكر بايد آهسته و مخفى باشد.(2)

نقد ديدگاه سلفيان دربارۀ مقام علمى ابن تيميه

اشاره

وهابيان و سلفيان برآنند تا موقعيت او را در نفوس واذهان بزرگ جلوه دهند از اين رو مى گويند او در مباحث فقهى بر ديگران برترى داشته ودر اطلاع از اختلاف مذاهب وحديث وتفسير قرآن وكلام اسلامى متخصّص بوده است، آنان بدين جهت او را «شيخ الاسلام» ناميده اند، تا به ديگران چنين وانمود كنند كه براى او مثل ونظيرى در تاريخ اسلام ديده نشده است. ولى هنگامى كه به نوشته ها وكتاب هاى او در مجال تفسير، حديث واقوال متكلمين مراجعه مى نماييم، پى مى بريم كه نه تنها متخصّص واهل خبره در اين زمينه نبوده است بلكه يا جاهل به مسائل بوده ويا اهل عناد ومكابره بوده است. اينك به ذكر نمونه هايى از اين موارد مى پردازيم:

١. روش او در بررسى احاديث

اظهار نظرهاى ابن تيميه در نقل و نقد احاديث خود بيانگر آن است كه وى در اين زمينه تخصص لازم را نداشته است.

الف) وى حديثى را از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

« يقول الله تعالى من عادى لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة» وآن را به ابوهريره نسبت داده است. وگفته كه اين حديث در صحيح بخارى آمده است (3)؛ درحالى كه


1- منهاج السنة، ج ٧، ص ٢٩٩.
2- الفتاوى الكبرى، ج١، ص ١٩٧.
3- الفرقان بين الاولياء الرحمن واولياء الشيطان، ابن تيميه، ص ٧٠.

ص:30

اين حديث با اين لفظ را بخارى از ابوهريره نقل نكرده بلكه طبرانى از ابى امامه نقل كرده است.

ب) ابن تيميه از ترمذى نقل كرده كه پيامبر (ص) فرمود:

« لولم ابعث لبعث عمر» ،(1)وآن را تقويت كرده وبه آن اخذ كرده است؛ درحالى كه اين حديث از ترمذى نقل نشده، بلكه ابن عدى آن را نقل كرده وسندش را به جهت وجود زكريا بن يحيى در طريق آن تضعيف كرده است.

ونيز ابن جوزى آن را در «الموضوعات» كه مختص به روايات جعلى است آورده است.

ج) او در كتاب «الزيارة» مى گويد: «عبدالله بن حسن بن حسين بن على بن ابى طالب شخصى را ديد كه رفت وآمد به طرف قبر پيامبر (ص) مى كند. . .» (2)، درحالى كه علماى رجال شخصى را به اين اسم نمى شناسند، وصحيح در آن حسن بن حسن بن حسين بن على بن ابى طالب (عليهم السلام) است، كه موصوف به حسن مثنّى است.

د) البانى بعد از تصحيح صدر وذيل حديث غدير مى گويد:

اين مطلب را كه دانستى حال بايد بگويم كه انگيزه من بر تفصيل دادن كلام درباره اين حديث وبيان صحت آن اين بود كه مشاهده كردم شيخ الاسلام ابن تيميه جزء اول اين حديث را تضعيف كرده وجزء دوم را گمان كرده كه باطل است، وبه نظر من، اين از مبالغه وتسريع او در تضعيف احاديث است قبل از آنكه طرق آن را جمع كرده ودر آن دقت كند. . .(3)


1- الفرقان بين الاولياء الرحمن واولياء الشيطان، ابن تيميه، ص 5٧.
2- الزيارة، صص ٢٣ و٣4.
3- سلسلة الاحاديث الصحيحة، حديث ١٧5٠.

ص:31

٢. ديدگاه ابن تيميه در مورد قرآن

در مورد قرآن كريم وتفسير آن، اعتقادات وعملكردهايى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

الف) وى آيات صفات را تفسير جسمانى كرده ونسبت به آياتى كه ذات خداوند را از جسمانيّت منزّه ساخته بى اعتنايى كرده است كه اين روش وطريقه اهل حديث ومشبّهه وحشويّه است.

او در يكى از فتاواى خود مى گويد:

آنچه در قرآن و سنت ثابت شده و اجماع و اتفاق پيشينيان بر آن است حق مى باشد، حال اگر از اين امر لازم آيد كه خداوند متصف به جمسيت شود اشكالى ندارد؛ زيرا لازمۀ حق نيز حق است.(1)

ب) او معتقد است كه آيات متشابه در قرآن وجود ندارد ومدّعى است كه تمام آيات قرآن از محكمات است وتشابه، امرى است نسبى است(2)، با وجود آنكه قرآن تصريح به وجود آيات متشابه در خود دارد، آنجا كه مى فرمايد:

هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ. . . (آل عمران: ٧)

او كسى است كه اين كتاب ]آسمانى [ را بر تو نازل كرد، كه قسمتى از آن، آيات "محكم" ]صريح وروشن [ است كه اساس اين كتاب مى باشد وقسمتى از آن، "متشابه" است. . .

ج) تفسير بخشى از آيات قرآن كريم به احاديث ضعيف السند، بلكه


1- الفتاوى، ج5، ص١٩٢.
2- تفسير ابن تيميه معروف به تفسير كبير، ج ١، ص ٢5٣.

ص:32

با اسرائيليات از احاديث، همانند تفسير آيات ١٨٩ تا ١٩٠ از سوره اعراف با قصه اسرائيلى وقبيح كه لايق شأن حضرت آدم وحواء٨ نيست از جمله خصوصيات اوست.(1)

د) او تفاسيرى كه دربردارنده احاديث ضعيف السند واسرائيليات بوده، ترجيح داده وبر آن اعتماد مى كند، ودر مقابل تفاسير ارزشمندى را كه آراى مخالف اعتقاد او در تجسيم وتشبيه را نقل كرده اند، يا اينكه آراء ومعتقدات شيعه دوازده امامى را ذكر كرده اند را رها مى كند، كه از قسم اول مى توان به تفسير طبرى به نام «جامع البيان» اشاره كرد واز قسم دوم مى توان تفسير كشّاف را نام برد(2)

٣. توسعه در عنوان شرك

ابن تيميه از جمله كسانى است كه در اطلاق عنوان شرك بر مخالفين خود در عقيده ورأى، دست توانايى داشته واهل تسامح وتساهل نبوده وبسيار بى پروا بوده است.

الف) ابن تيميه مى گويد: «بناى بر اهل قبور از اعمال مشركين است» .(3)

ب) او مى گويد: «اگر كسى بگويد از پيامبر (ص) به جهت نزديكى به خدا مى خواهم تا شفيع من در اين امور باشد، اين از كارهاى مشركان است» .(4)

ج) وى مى گويد:


1- ر. ك: الوافى بالوفيات، صفدى، ج ٧، ص ١4 به نقل از او .
2- مقدمه كتاب اصول التفسير، ابن تيميه.
3- منهاج السنة، ج ١، ص 4٧4.
4- زيارة القبور، ص ١56.

ص:33

اگر كسى به شخصى كه از دنيا رفته بگويد: مرا درياب، مرا كمك كن، از من شفاعت نما، مرا بر دشمنم پيروز گردان، وامثال اين درخواست ها كه تنها خدا بر آن قادر است، اين ها از اقسام شرك است(1)

ودر جايى ديگر مى گويد: «اگر كسى چنين گويد بايد توبه كند وگرنه كشتنش واجب است» (2)

4-توسعه در عنوان بدعت

او هرگونه نوآورى در دين واستفاده كردن از اسلوب هاى جديد در دين را بدعت دانسته وآن را به ضلالت نسبت مى دهد:

الف) او مى گويد: «مشاهدى كه بر روى قبر صالحين وانبيا از اهل بيت وعامه بنا شده، همه از بدعت هاى حرامى است كه در دين اسلام وارد شده است»(3)

ب) ابن تيميه در مورد برپايى مراسم جشن در اعياد وولادت بزرگان دين مى گويد:

اعياد، شريعتى از شرايع است كه در آن بايد از دستورات متابعت نمود، نه آنكه بدعت گذارى كرد. واين عمل همانند اعمال نصارا است كه حوادث عيسى را عيد مى گيرند.(4)


1- الهدية السنية، ص 4٠.
2- زيارة القبور، صص ١٧ و١٨.
3- منهاج السنة، ج ٢، صص 4٣5 - 4٣٧.
4- اقتضاء الصراط المستقيم، صص ٢٩٣ - ٢٩5.

ص:34

5-ادّعاى اجماعات غيرواقعى

كسى كه به كتاب هاى ابن تيميه مراجعه كند پى به ادّعاى اجماعاتى مى برد كه هرگز وجود خارجى نداشته است؛ از باب نمونه:

او مى گويد:

. . . من تفاسيرى را كه از صحابه نقل شده واحاديثى كه از آنان روايت گشته وبيش از صد تفسير بزرگ وكوچك را ملاحظه كردم، تا اين ساعت نيافتم كه يكى از صحابه حتى يك آيه از آيات صفات يا احاديث صفات را بر خلاف مقتضى ومفهوم معروف آن تأويل نمايد.(1)

اين در حالى است كه كتب تفسير مملوّ از نقل تأويلات صحابه است. وكسى كه مى خواهد از آنها مطّلع گردد بايد به كتاب «الأسماء والصفات» بيهقى مراجعه كند كه تمام تأويلات را ذكر كرده است.

دكتر بوطى مى گويد: «صحيح نيست كه بگوييم در بين سلف كسى در تفسير آيات صفات يا برخى از آن ها، قائل به تأويل نبوده است» .(2)آن گاه او اسامى برخى از سلف كه صفات را تأويل كرده اند را، ذكر مى كند.

مجسّمه ومشبّهه چنين وانمود كرده اند كه مذهب سلف، عدم تأويل وحمل نصوص بر ظواهر است واين اشاعره بوده اند كه صفات را تأويل كرده وبه تعطيلى كشانده اند، واين شايعه اى بيش نيست؛ زيرا سلف از صحابه وتابعين معتقد به تأويل صفات بوده اند، وكسى كه تفسير طبرى


1- تفسير سوره نور، ابن تيميه، صص ١٧٨ و١٧٩.
2- السلفيّة، ص ١٣4.

ص:35

را مطالعه كند پى به اين مطلب خواهد برد؛ از باب نمونه: طبرى با سندهاى خود از ابن عباس در تفسير آيه: يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ (قلم:4٢) نقل كرده كه «ساق» در اين آيه به معناى شدّت است؛ زيرا عرب مى گويد: «كشف الحرب عن ساقها» ؛ يعنى جنگ شدّت گرفت.(1)ونيز آيه: وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ (ذاريات:4٧) را به معناى «بنيناها بقوّة» گرفته است؛ يعنى دست را كنايه از قوّت گرفته است.(2)

6-تضعيف مغرضانه روايات

ابن تيميه رواياتى را كه مخالف عقايد وآراى اوست بدون آنكه سندش را بررسى كند، نسبت جعل يا وضع به آنها مى دهد. اينك به يك مورد از آنها اشاره مى كنيم:

او مى گويد:

همچنين است حديث:

«هو ولي كلّ مؤمن بعدي» او -حضرت على (ع) - سرپرست هر مؤمنى بعد از من است. اين حديث، دروغ بر رسول خدا (ص) است؛ بلكه او در حيات ومماتش ولى هر مؤمنى است، وهر مؤمنى نيز ولى او در زمان حيات وممات است. (3)

اين در حالى است كه بسيارى از علماى عامه؛ همچون ترمذى، نسائى، ابن حبّان، حاكم نيشابورى، طيالسى، احمد بن حنبل وديگران از طريق جعفر بن سليمان اين حديث را نقل كرده اند. . . . (4)


1- تفسير طبرى، مجلّد 5، جزء ٨، صص ٢٠١ و٢٠٢.
2- همان، ج ٢٧، ص ٧.
3- منهاج السنة، ج 4، ص ١٠4.
4- ر. ك: سلسلة الاحاديث الصحيحة، البانى، ج 5، ص ٢6١.

ص:36

البانى بعد از نقل حديث «ولايت» مى گويد:

سند آن حسن است ورجال آن رجال ثقات، بلكه رجال شيخين مى باشند غير از اجلح كه همان ابن عبدالله كندى است كه در مورد او اختلاف شده است ابن حجر در «تقريب» مى گويد او شيعى و راستگو است.

آن گاه مى گويد:

اگر كسى بگويد: راوى اين شاهد شيعى است، وهمچنين در سند اصل حديث شيعى ديگرى وجود دارد كه جعفر بن سليمان است، آيا اين مسأله طعنى در حديث به حساب نمى آيد؟

او در جواب مى گويد:

هرگز؛ زيرا اعتبار در روايت به صدق وحفظ است، واما مذهب اش بين او وبين پروردگارش مى باشد وخداوند حسابرس او است. لذا مشاهده مى كنيم كه صاحب صحيح بخارى ومسلم وديگران از بسيارى از مخالفين كه مورد وثوق بوده اند روايت نقل كرده اند؛ همچون خوارج وشيعه وديگران. . .

آن گاه مى گويد:

با اين حال، من نمى دانم چرا ابن تيميه اين حديث را تضعيف كرده است، واز نظر من وجهى براى آن نمى بينم جز سرعت ومبالغه داشتن در ردّ بر شيعه. . .(1)

٧. انكار حقايق تاريخى

ابن تيميه هنگامى كه با حقايق تاريخى كه مخالف با عقيده ومذهب


1- ر. ك: سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 5، صص ٢6١ - ٢64.

ص:37

او است برخورد مى كند آن را به طور كلّى منكر مى شود بدون آنكه توجّهى به مسلّم بودن آن داشته باشد؛ از باب نمونه: او از آنجا كه مخالف دعا كردن رو به قبر رسول خدا (ص) است، لذا درصدد برآمده تا قصه اى را كه به مالك بن انس نسبت داده شده انكار نمايد. وآن قصه از اين قرار است:

خليفه عباسى ابوجعفر منصور از مالك سؤال كرد: آيا مى تواند رو به قبر شريف كرده ودعا نمايد؟ مالك در جواب گفت:

لِمَ تصرف وجهك عنه وهو وسيلتك ووسيلة أبيك آدم عليه الصلاة والسلام إلى الله تعالى يوم القيامة، بل استقبله واستشفع به فيشفعه الله.(1)

چرا «روى خود را از پيامبر (ص) بر مى گردانى؛ در حالى كه او وسيله تو ووسيله پدرت آدم عليه الصلاۀ والسلام نزد خداوند متعال در روز قيامت است، بلكه رو به سوى او كن واو را شفيع خود قرار ده تا خداوند شفاعت او را بپذيرد.

ابن تيميه درباره اين قصه مى گويد: «اين قصه اى است منكَر كه احدى آن را نقل نكرده وبه امام مالك دروغى نسبت داده شده است» .

با اينكه قاضى عياض آن را با سند صحيح نقل كرده وگفته كه آن را از تعدادى از ثقات مشايخش اخذ كرده است. وانگهى اينكه مى گويد: كسى قائل به آن نشده، دروغى بيش نيست؛ زيرا مذهب مالك واحمد بن حنبل وشافعى استحباب استقبال قبر پيامبر (ص) هنگام سلام دادن ودعا كردن است.(2)


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص ١٣٧6.
2- اين مطلب را در بحث «نماز ودعا در كنار قبور اولياى الهى» مورد بررسى قرار داده ايم.

ص:38

٨. نسبت دروغ بر مخالفان

ابن تيميه به تبع مشايخ حنبلى خود، نسبت دروغ به مخالفان خود را تجويز كرده وبه آن نيز عمل كرده است. اينك به نمونه هايى از اين تهمت ها اشاره مى كنيم.

ابن تيميه مى گويد:

رافضه كسانى هستند كه نماز جمعه وجماعت به جاى نمى آورند نه پشت سر اصحابشان ونه غير از اصحابشان، وتنها پشت سر معصوم نماز مى گذارند وحال آنكه شخص معصوم نزد آنها نيست.(1)

ونيز مى گويد:

رافضه اعتنايى به حفظ قرآن وشناخت معانى وتفسير آن وطلب ادله اى كه دلالت بر معناى آن داشته باشد ندارند، ونيز اعتنايى به حديث رسول خدا (ص) وشناخت صحيح آن از باطل وبحث از معانى حديث ندارند. . .(2)

ونيز مى گويد:

و اما ساير حماقات شيعه اين است كه آنان كراهت دارند تا سخن به لفظ ده بگويند يا كارى انجام دهند كه به تعداد ده باشد، حتّى ساختمان هاى خود را ده طبقه نمى سازند، ونيز با ده تنه درخت بنا نمى كنند وامثال اين موارد؛ زيرا آنان با خوبان صحابه كه همان ده نفرى هستند كه پيامبر بشارت بهشت به آنها داده دشمن اند. . . (3)


1- منهاج السنة، ج 5، ص ١٧5.
2- همان، ص ١6٣.
3- همان، ج ١، ص ٣٨.

ص:39

به نظر مى رسد كه اين تهمت ها احتياج به پاسخ ندارد؛ زيرا هر كس كه با شيعيان معاشرت داشته باشد پى به سخيف وبى اساس بودن اين حرف ها مى برد.

ابن قيّم، مروّج افكار ابن تيميه

يكى از شاگردان مهمّ ابن تيميه كه به عنوان مروّج افكار او مطرح است، ابوعبدالله محمّد بن ابوبكر بن ايّوب بن سعد بن حريز، زرعى، دمشقى، حنبلى، معروف به ابن قيّم جوزيه مى باشد.

جوزيه مدرسه اى بود كه محيى الدين بن حافظ ابوالفرج عبدالرحمن بن على بن محمّد بكرى حنبلى آن را در بازار قمح دمشق ساخته بود. واز آنجا كه پدرش قيّم سرپرست اين مدرسه بود، لذا او را ابن قيّم جوزيه ناميدند.

او در سال 6٩١ه. ق متولد شد ودر سال ٧١٢ه. ق با ابن تيميه ارتباط پيدا كرد وملازم مجلس درس او شد وفقه را نزد او آموخت واز او اخذ علم كرد ولى در تمام مسائل مقلّد كوركورانه او بود. لذا مذهب ابن تيميه را يارى كرده وافكارش را در كتاب هايش تأييد نمود، اضافه بر آن سعى كرد تا افكار وعقايد استادش را در قالب برهان واستدلال درآورد.

لذا در عصر شيخ واستادش، ابن تيميه از عقايد باطلش توبه داده شد، ونيز با او به زندان رفت ولى بعد از مرگ استادش رها شد. او به جهت اعتقاداتش سه بار به زندان رفت، خصوصاً به جهت اينكه همانند استادش حركت به جهت زيارت ابراهيم خليل (ع) را تحريم ومنع نمود.

ص:40

عبدالله هروى حبشى از ذهبى نقل كرده كه گفت:

. . . وقد حبس مدة؛ لانكاره شدّ الرحال لزيارة قبرالخليل -ابراهيم (ع) -.(1)

. . . او در مدتى به جهت انكار بار سفر بستن براى زيارت قبر خليل الرحمن محبوس شد.

او نيز از ابن حجر در «الدرر الكامنۀ» نقل مى كند كه گفت:

غلب عليه حبّ ابن تيمية حتى كان لايخرج عن شيء من اقواله، بل ينتصر له في جميع ذلك، وهو الّذي هذّب كتبه ونشر علمه. واعتقل مع ابن تيمية بعد ان أهين وطيف به على جمل مضروباً بالدرّة، فلمّا مات أخرج عنه. . .(2)

محبّت ابن تيميه بر او غلبه كرد به حدّى كه از هيچ يك از اقوال او نمى گذشت ومخالفت نمى نمود، بلكه در تمام موارد او را يارى مى كرد. واو كسى بود كه كتاب هاى ابن تيميه را تهذيب كرده وعلم او را منتشر مى ساخت. ابن قيّم با ابن تيميه زندانى شد، بعد از آنكه مورد اهانت قرار گرفت، او را سوار بر شترى كردند ودر حالى كه تازيانه مى زدند دور گرداندند. وچون ابن تيميه مرد او را رها كردند. . .


1- المقالات السنية، ص 4٣ به نقل از او.
2- همان، به نقل از ابن حجر.

ص:41

دشمنى ابن تيميه با اهل بيت (عليهم السلام)

اشاره

كمتر كسى است كه كتاب هاى ابن تيميه به خصوص «منهاج السنۀ» - را مطالعه كند وبه نصب وعداوت ودشمنى او نسبت به اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) پى نبرد. ما در اين بحث براى اثبات اين مطلب به ذكر نمونه هايى از اين موارد مى پردازيم:

١. شبهه در نزول آيۀ مباهله در شأن اهل بيت (عليهم السلام)

اشاره

مسلم به سندش از سعد بن ابى وقاص نقل كرده كه گفت:

. . . هنگامى كه اين آيه نازل شد: فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ رسول خدا (ص) على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را خواست وعرض كرد: بارالها! اينان اهل من هستند» .(1)

اما ابن تيميه از جهاتى با نزول آيه مباهله در شأن اهل بيت (عليهم السلام) مخالفت كرده است وبر فرض نزول، آن را فضيلتى براى اهل بيت نمى شمارد. اينك به شبهات او پاسخ مى گوييم:


1- صحيح مسلم، ج٧، ص١٢٠.

ص:42

شبهۀ اوّل: كسى با پيامبر (ص) مساوى نيست! !

اشاره

ابن تيميه مى گويد: «هيچ كس مساوى با رسول خدا (ص) در فضايل نيست، نه على ونه غير او» . (1)

پاسخ

اوّلاً: ما تابع نصّ هستيم. از اين آيه وادله قطعى ديگر چنين استفاده مى شود كه امام على (ع) در تمام كمالات وقابليّت ها همانند رسول خدا (ص) است جز در سالت و نبوت، ولذا اگر قرار بود بعد از ايشان پيامبرى باشد جز امام على (ع) كسى ديگر قابليت اين مقام را نداشت. ولى قرار نيست كه بعد از پيامبر (ص) پيامبرى ديگر باشد.

در روايتى صحيح السند از پيامبر (ص) آمده است كه خطاب به امام على (ع) فرمود:

من از خدا چيزى نخواستم جز آنكه مثل آن را از خداوند براى تو درخواست نمودم. واز خداوند چيزى درخواست ننمودم مگر آنكه خدا به من عطا نمود. جز آنكه به من خبر داده شد كه بعد از تو پيامبرى نخواهد بود. (2)

ثانياً: پيامبر (ص) مطابق حديث صحيح السند فرمود:

«. . . علي منّي وأنا منه، وهو وليّكم بعدي»(3)؛ «على از من ومن از اويم واو ولى شما بعد از من است» .


1- منهاج السنة، ج٧، ص١٢٢.
2- كنز العمال، ج6، ص4٠٧.
3- مسند احمد، ج١، صص٣ و١5١.

ص:43

شبهۀ دوم: عدم دلالت «انفسنا» بر مساوات!

اشاره

او نيز مى گويد: «انفس» در لغت عرب بر مساوات دلالت ندارد بكله مقصود به آن نزديكان واقرباء انسان است. آن گاه بر مدعاى خود به آياتى استشهاد مى كند كه در آنها لفظ انفس به كار رفته ولى دلالت بر مساوات ندارد؛ از قبيل:

لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً (نور: ١٢)

چرا هنگامى كه اين ]تهمت [ را شنيديد، مردان وزنان با ايمان نسبت به خود ]و كسى كه همچون خود آنها بود [ گمان خير نبردند.(1)

پاسخ

اوّلاً: در برخى از آيات بين كلمه انفس واقرباء مقابله افتاده است، ولذا نمى توان در همه جا ادّعا كرد كه انفس به معناى اقرباء است.

خداوند متعال مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً (تحريم: 6)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود وخانواده خويش را از آتش حفظ كنيد.

ونيز مى فرمايد: الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ ؛ «كسانى كه به خويشتن وخانواده شان زيان رسانده اند» . (زمر: ١5)

در مورد آيه مباهله نيز اين چنين است؛ يعنى در مقابل معناى اقرباء


1- منهاج السنة، ج٧، صص١٢٢ - ١٣٠.

ص:44

استعمال شده جز آنكه در اين دو آيه، انفس در نفس انسان به معناى حقيقى آن استعمال شده است ولى در آيه مباهله مجازاً در معناى تنزيلى به كار رفته است؛ يعنى امام على (ع) به منزله پيامبر (ص) در جميع فضايل است، نه اينكه نفس پيامبر باشد.

ثانياً: مستفاد از آيه مباهله آن است كه خداوند پيامبرش را خطاب كرده مى فرمايد: اى محمّد! خود را براى مباهله بياور. وپيامبر در آن موقف على (ع) را براى مباهله آورد. واينكه شخصى نفس شخص ديگر باشد سه احتمال دارد:

الف) عينيت واتحاد حقيقى حتى در جسميّت: اين معنا قطعاً باطل است؛ زيرا ما معتقد به حلول نيستيم ونيز پيامبر (ص) وامام على (ع) را به لحاظ جسمى يكى نمى دانيم.

ب) اتحاد در شؤونات وفضايل به جز آنچه كه استثناء شده است.

ج) تنها مجانست در قرابت ونزديكى.

معناى دوم وسوم از معانى مجازى براى كلمه نفس است، ولى ما بايد به دو جهت كلمه انفس را بر معناى دوم حمل كنيم نه سوم:

جهت اوّل اينكه: معناى دوم اقرب به معناى حقيقى كه همان وحدت از جميع جهات است مى باشد ومطابق آنچه در علم بلاغت گفته شده، لفظ بايد بر قريب ترين معانى به معناى حقيقى حمل شود.

جهت ديگر اينكه: قرائن بسيارى وجود دارد كه مؤيد معناى دوم است نه سوم، كه از آن جمله عبارت است از:

يك - پيامبر (ص) خطاب به حضرت على (ع) فرمود:

أنت منّي بمنزلة هارون من موسي الاّ أنّه لا نبي بعدي.(1)


1- صحيح بخارى، ج٣، ص١٧6.

ص:45

تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى مى باشى جز آنكه بعد از من پيامبرى نخواهد بود.

دو - بخارى از پيامبر (ص) نقل كرده كه خطاب به على (ع) فرمود:

« أنت منّي وأنا منك»(1)؛ «تو از من ومن از توام» .

سو - ابن مسعود از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود: «على بن ابى طالب همانند روح من است كه در جسدم مى باشد»(2)

چهار - ونيز خطاب به امام على (ع) فرمود:

ما سألت الله لي شيئاً الاّ سألت لك مثله. . .(3)

از خدا براى خود چيزى نخواستم جز آنكه مثل آن را براى تو تقاضا نمودم.

شبهۀ سوم: كفايت دعاى پيامبر (ص) ! !

اشاره

ابن تيميه نيز مى گويد: «اينكه اين چهار نفر را پيامبر (ص) همراه خود آورد مقصود اجابت دعا نبوده؛ زيرا دعاى پيامبر (ص) به تنهايى كافى بود» .(4)

پاسخ

اوّلاً: اگر چنين بود چرا خداوند تعالى از پيامبر خود خواست تا از نصارا بخواهد كه اين افراد را نيز بياورند. واگر وجود آنها در مباهله دخيل نبود احتياجى به چنين دعوتى نبود، خصوصاً آنكه در آخر مى فرمايد: ثُمَّ نَبْتَهِلْ ؛ «سپس همگى با هم مباهله كنيم» .


1- صحيح بخارى، ج5، ص٢٢.
2- كنز العمال، ج١١، ص6٢٨.
3- همان، ج6، ص4٠٧.
4- منهاج السنة، ج ٧، صص ١٢٢ - ١٣٠.

ص:46

ثانياً: حرف ابن تيميه اجتهاد در مقابل نصّ است؛ زيرا مطابق برخى از روايات پيامبر (ص) فرمود:

« إذا أنا دعوت فأمِّنوا»(1)؛ «هر گاه من دعا كردم شما آمين بگوييد. . .» . واين خود دلالت بر اين دارد كه آمين آنها در اجابت دعاى پيامبر بى تأثير نبوده است.

شبهۀ چهارم: عدم اختصاص به حضرت على (ع) ! !

اشاره

اشكال ديگر ابن تيميه اين است كه مى گويد: «كلمه أَنْفُسَنا اختصاص به على (ع) ندارد؛ زيرا به صيغه جمع آمده است» .(2)

پاسخ

اوّلاً: عرب به جهاتى از جمله تعظيم لفظ جمع را بر مفرد به كار مى برد ودر قرآن نيز چنين استعمالى را زياد مشاهده مى كنيم؛ مثل آيۀ ١٧٣ از سورۀ آل عمران و آيۀ ١١ از سورۀ مائده و آيۀ 6١ از سورۀ توبه كه در هر سه مورد شخص واحدى اراده شده در حالى كه با صيغۀ جمع آمده است.

ثانياً: تعبير به جمع در اين آيه به جهت بيان اين مطلب است كه هر كدام از دو دسته مباهله كننده سزاوار است كه خواص از اهل بيت خود را بياورد، خواه افراد هر دسته متعدد باشند يا خير.

شبهۀ پنجم: مقصود از «انفسنا» ، شخص پيامبر (ص) است! !

اشاره

ابن تيميه مى گويد: «مقصود از أَنْفُسَنا شخص پيامبر (ص) است؛ يعنى هنگام مباهله بايد خود وفرزندان وزن هاى خود را بياوريد» .(3)


1- تفسير كشاف، زمخشرى، ج١، ص٣6٩؛ تفسير مراغى، ج٣، ص١٧5.
2- منهاج السنة، ج ٧، صص ١٢٢ - ١٣٠.
3- همان.

ص:47

پاسخ

اوّلاً: اين توجيه اجتهاد در مقابل نص است؛ زيرا مطابق روايات صحيحه، پيامبر اكرم (ص) براى مباهله امام حسن وامام حسين٨ را كه مصداق أَبْناءَنا بود، ونيز حضرت زهرا (عليها السلام) را كه مصداق نِساءَنا بود، ونيز حضرت على (ع) را كه مصداق أَنْفُسَنا بود، آورد. واگر مقصود از أَنْفُسَنا خود پيامبر بوده است، چرا پيامبر (ص) ، على (ع) را با خود به همراه آورد؟

ثانياً: با اين فرض، لازم مى آيد كه بين داعى ومدعو اتحاد باشد؛ يعنى دعوت كننده ودعوت شده يكى باشند كه اين قطعاً باطل است؛ زيرا هيچ گاه انسان خودش را دعوت نمى كند.

ثالثاً: در صورت درست بودن اين احتمال، لازم مى آيد كه كلمه أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ، در آيه زيادى باشد؛ زيرا شخص پيامبر (ص) داخل در جمله تَعالَوْا نَدْعُ است.

اشكال

اگر كسى بگويد كه انسان گاهى خود را نيز دعوت مى كند؛ مثلاً عرب مى گويد:

« دعوت نفسي إلي كذا» ؛ «من خودم را به فلان چيز دعوت كردم» . ولذا ممكن است كه مقصود از «انفسنا» خود حضرت رسول (ص) باشد.

پاسخ

ما در اين جهت مناقشه نمى كنيم كه دعوت خود نيز صحيح است، ولى نمى توان اين نوع استعمال را حقيقى دانست. مضافاً به اينكه برخى تصريح كرده اند كه انسان هيچ گاه خودش را دعوت نمى كند بلكه ديگرى را مى خواند مگر آنكه مجازاً چنين باشد.(1)


1- حاشيه شيخ زاده بر تفسير بيضاوى، ج١، ص6٣4.

ص:48

علاوه بر اينكه اين اشكال در حقيقت اجتهاد در مقابل نصوص صحيح است كه مقصود از أَنْفُسَنا را امام على (ع) مى داند. گرچه ما منكر شمول پيامبر (ص) در كلمه أَنْفُسَنا نيستيم.

حاكم نيشابورى به سند صحيح از جابر قصه ورود عاتب وسيد وشرفياب شدن محضر رسول خدا (ص) را نقل كرده ودر آخر آن مى گويد: «. . . و در حقّ آنها نازل شد تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ. . .» . آن گاه جابر مى گويد: «مراد از أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ، رسول الله وعلى است ومراد از أَبْناءَنا حسن وحسين است ومقصود از نِساءَنا فاطمه مى باشد»(1)

٢. شبهه در شأن نزول آيه تطهير

اشاره

مسلم به سندش از عايشه نقل كرده كه گفت:

پيامبر (ص) صبحگاهى از حجره خارج شد در حالى كه بر روى دوش او پارچه اى از پشم خياطى نشده بود؛ حسن بن على بر او وارد شد او را داخل كسا كرد. آن گاه حسين وارد شد او را نيز داخل آن كرد، آنگاه فاطمه وارد شد او را نيز داخل كسا كرد بعد على وارد شد او را نيز داخل نمود. آن گاه اين آيه را تلاوت كرد: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً(2)

شبهۀ اول: دعا دلالت بر عصمت ندارد

اشاره

ابن تيميه مى گويد: «پيامبر (ص) دعا كرد تا خداوند رجس وپليدى را از آنان دور ساخته وپاكشان گرداند واين دلالت بر عصمت ندارد. . .»(3)


1- درّ المنثور، ج٢، صص٢٣٠ و٢٣١.
2- صحيح مسلم، ج٧، ص١٣٠.
3- منهاج السنة، ج ٣، ص 4.

ص:49

پاسخ

اوّلاً: پيامبر (ص) مستجاب الدعوه است واگر دعا كرده به طور قطع اجابت شده است.

ثانياً: فايده دعا، استمرار تطهير واذهاب رجس در آينده است؛ همان گونه كه در تفسير اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ چنين است.

ثالثاً: ممكن است كه دعا، بالا رفتن مرتبه ودرجات خلوص وعمق گرفتن ورسوخ كردن اذهاب رجس ودر نتيجه، تطهير اهل بيت را در بر داشته باشد.

رابعاً: مطابق برخى از رواياتى كه ذكر شده، دعاى پيامبر (ص) بعد از نزول آيه تطهير بوده است.(1)

شبهۀ دوم: عدم ارادۀ تكوينى

اشاره

ابن تيميه مى گويد:

اراده خداوند در آيه تطهير، متضمّن تحقّق مراد نيست، بلكه گاهى اراده مى كند چيزى را كه تحقق نمى يابد؛ خداوند متعال مى فرمايد: وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ (نساء: ٢٧) ؛ در حالى كه برخى توبه مى كنند وبرخى نمى كنند. خداوند اراده كرده كه مردم را از شرك پاك كند، ولى بعضى مى خواهند كه بر شرك باقى بمانند.(2)

آن گاه مى گويد:

مقصود از «رجس» در آيه، شرك است، همانند قول خداوند:


1- مسند احمد، ج 6، ص ٢٩٢.
2- منهاج السنة، ج 4، ص ٢٠.

ص:50

فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَْوْثانِ وما مى دانيم كه خداوند از اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) شرك وخباثت را دور كرده است، ولى اين دلالت بر عصمت آنان ندارد.(1)

پاسخ

اوّلاً: اراده در آيه وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ تشريعى است نه تكوينى؛ از همين رو به عموم مردم توجّه دارد، برخلاف اراده در مورد آيه تطهير كه به قرائنى خصوصاً رواياتى كه نصّ در نزول آيه در پنج تن بود، اراده تكوينى است نه تشريعى وگرنه شامل افرادى خاص نمى شد.

ثانياً: در آيه فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَْوْثانِ مقصود از رجس مشخص شده است؛ زيرا بعد از آن با كلمه «من» بيانيه مقصود از رجس، خصوص شرك معرفى شده است؛ خصوصاً آنكه خطاب در فَاجْتَنِبُوا عموم مشركين است. بر خلاف آيه تطهير كه الف ولام الرِّجْسَ در آن براى جنس بوده وعموم مراتب رجس كه از آن جمله گناه، اشتباه، خطا وسهو است را نيز شامل مى شود.

٣. شبهه در شأن نزول آيه انذار

اشاره

طبرى به سند صحيح از ابن عباس نقل كرده هنگامى كه آيۀ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ (رعد: ٧) نازل شد پيامبر (ص) دست خود را بر سينه اش گذارد و فرمود: «من بيم دهنده ام و براى هر قومى هدايت گرى است» و با دست خود اشاره به شانۀ على (ع) كرد و فرمود: «تو


1- منهاج السنة، ج 4، ص ٢١.

ص:51

هدايت گرى اى على! تنها به واسطۀ تو است كه هدايت شوندگان بعد از من هدايت مى يابند.»(1)

شبهۀ اول: اختصاص نداشتن هدايت گرى به امام على (ع)

اشاره

ابن تيميه مى گويد:

اين كلام

«أنا المنذر، وبك يا علي يهتدي المهتدون» را نمى توان به پيامبر (ص) نسبت داد؛ زيرا ظاهر قول، اين است كه هدايت فقط به توسط على (ع) است نه پيامبر (ص) ؛ در حالى كه هيچ مسلمانى چنين سخنى نمى گويد. . (2)

همچنين مى گويد:

خداوند تعالى محمّد (ص) را هادى قرار داده وفرموده إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ حال چگونه شما كسى را هادى قرار مى دهيد كه در قرآن به چنين صفتى توصيف نشده است؟(3)

پاسخ

اين اشكال از سوء فهم وعناد ابن تيميه سرچشمه گرفته است؛ زيرا همه قبول داريم كه پيامبر (ص) هادى امام على (ع) وهمه امت در زمان حيات خود مى باشد ولى على (ع) هادى امت بعد از حيات رسول خدا (ص) است. واين صريح حديث صحيح السند است كه پيامبر (ص) فرمود:

« بك


1- جامع البيان، ج١٢، ص٧٢.
2- منهاج السنة، ج ٧، صص ١٣٩ - ١4٣.
3- همان.

ص:52

يهتدي المهتدون من بعدي»(1) ، كه مع الأسف ابن تيميه كلمه «بعدى» را يا نديده ويا از آن تجاهل كرده است.

شبهۀ دوم: هدايت بسيارى از امت توسط غير امام على (ع)

اشاره

ابن تيميه مى گويد:

ظاهر جمله

« بك يهتدي المهتدون» اين است كه هر كس از امت محمّد هدايت يافت به توسط على بوده است، واين دروغى آشكار است؛ زيرا بسيارى از مردم به پيامبر ايمان آورده وهدايت يافتند ووارد بهشت شدند؛ در حالى كه سخنى از على (ع) نشنيدند. وبيشتر كسانى كه به پيامبر (ص) ايمان آوردند وبه او هدايت يافتند در هيچ چيز به على هدايت نيافتند. ونيز كشورها وشهرهايى فتح شد ومردم آنها ايمان آورده وهدايت يافتند، بدون اينكه از على چيزى شنيده باشند، بلكه همگى به توسط صحابه غير از او هدايت يافتند. پس چگونه جايز است اين جمله را قبول كنيم كه پيامبر (ص) فرموده است:

بك يهتدي المهتدون؟ .(2)

پاسخ

اوّلاً: همان گونه كه در جواب اشكال قبل اشاره شد در حديث چنين آمده كه امام على (ع) بعد از رسول خدا (ص) تنها هدايت گر به حقّ وحقيقت است واين منافات ندارد كه در زمان حيات رسول خدا (ص) هر دو مشتركاً وبا رهبرى رسول خدا (ص) هدايت گر امت باشند.


1- جامع البيان، ج١٢، ص٧٢.
2- منهاج السنة، ج ٧، صص ١٣٩ - ١4٣.

ص:53

ثانياً: چه كسى گفته كه تمام كسانى كه در زمان حيات رسول خدا (ص) وبعد از وفات آن حضرت ايمان آورده اند از امام على (ع) بهره نبرده اند.(1)

ثالثاً: چه كسى گفته كه هر كس از غير راه امام على (ع) بعد از رسول خدا (ص) هدايت يافته، به هدايت حقيقى وواقعى هدايت يافته است؟ مطابق اين حديث هدايت واقعى تنها از راه امام على (ع) است.

4-شبهه در آيه ولايت

اشاره

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ

سرپرست و رهبر شما تنها خدا است، و پيامبر او، و آنها كه ايمان آورده اند و نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند.

سيوطى بعد از نقل روايات فراوان در نزول اين آيه در شأن امام على (ع) هنگامى كه در نماز انگشترش را به فقير داد، مى گويد: «اينها شواهدى است كه برخى از آنها برخى ديگر را تقويت مى كند» .(2)

آنگاه ولايت را به معناى دوستى گرفته ولى ابن تيميه مى گويد:

بين وِلايت (به كسر واو) ووَلايت (به فتح واو) تفاوت است، ولايتى كه در اين نصوص آمده، ضد عداوت است كه به فتح واو است نه به كسر واو كه به معناى امارت است واين افراد نادان بين وَلايت ووِلايت تفاوتى نمى نهند. لفظ ولى وولايت غير از لفظ


1- ما در بحث حديث سفينه در جواب ابن تيميه مفصّل به اين موضوع پرداخته ايم.
2- اسباب النزول، ص٨١.

ص:54

والى است، وچون آيه درباره ولايت تمام مؤمنان است وهمه مؤمنان ولايت به معناى امارت را ندارند، پس ولايت به معناى امارت نيست.(1)

پاسخ

اوّلاً: برخى دانشمندان لغت وادبيات، تفاوتى بين معناى ولايت (به كسر واو) وولايت (به فتح واو) نمى نهند؛ مانند فيومى، سيبويه، زجاج وفراء.

فرّاء مى گويد: «ولايت را به فتح واو وكسر واو در هر دو معناى دوستى وسرپرستى شنيده ايم»(2)

ثانياً: متبادر از لفظ «ولى» همان معناى سرپرستى است؛ هرچند به كمك قرائن باشد.

ثالثاً: اين آيه تنها مربوط به ولايت اميرمؤمنان (ع) است وروايات متواتر بر اين مطلب دلالت دارد، وهرگز ارتباطى به تمام مؤمنان ندارد تا به اين جهت در معناى ولايت تصرف كنيم كه شامل همه مؤمنان شود.

5-شبهه در شأن نزول آيه مودّت

اشاره

حاكم نيشابورى و ديگران نقل كرده اند:

به رسول خدا (ص) بعد از نزول آيۀ قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلا الْمَوَدَّة فِي الْقُرْبَى (شورى: ٢٣) عرض شد: اى رسول خدا!


1- منهاج السنة، ج 4، صص 5 و6.
2- لسان العرب، ج ١5، ص 4٠٧.

ص:55

خويشاوندان نزديك تو چه كسانى هستند كه مودتشان بر ما واجب است؟ حضرت فرمود: على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) .(1)

شبهۀ اول: مكى بودن سورۀ شورى

اشاره

ابن تيميه در اين باره مى گويد: «سوره شورا بدون شك مكّى است وقبل از ازدواج على با فاطمه بوده است ولذا قبل از ولادت حسن وحسين نازل شده است»(2)

پاسخ

اوّلاً: براى تشخيص اينكه آيه اى مكّى است يا مدنى، دو راه وجود دارد:

الف) ملاحظه مضمون آيه؛ به اين نحو كه بگوييم: هر آيه اى كه درباره توحيد ومعارف عقلى وانتقاد از بت پرستى ودعوت به ايمان به خدا وروز رستاخيز وجريان هاى امت هاى پيشين ومشابه اين امور است، در غالب موارد مكّى به حساب مى آيد؛ زيرا در آن عصر تنها مسائلى كه احتياج به ذكر آنها بود همين قبيل مسائل است. ولى آياتى كه مربوط به شؤون نظام اسلامى وجهاد ومناظرات با يهود ونصارا واحكام شرعى ونظام اجتماعى بوده، غالباً مدنى به حساب مى آيد. در مورد آيه «مودّت» با مراجعه به مضمون آن پى خواهيم برد كه تناسب آن با نزول در مدينه است.


1- مستدرك حاكم، ج٢، ص444، مسند احمد، ج١، ص١٩٩ و. . . .
2- منهاج السنة، ج 4، صص ٢5 - ٢٧.

ص:56

ب) رجوع به نصوصى كه در مورد آيه از طرف علما وارد شده است. ودر مورد سوره شورا مشاهده مى كنيم كه مفسران مى گويند: سوره شورا مكّى است به جز چهار آيه از آن، كه اوّل آنها آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّة فِي الْقُرْبى است.

قرطبى مى گويد: سوره شورا بنابر قول حسن وعكرمه وعطا وجابر، مكّى است. وابن عباس وقتاده گفته اند: به جز چهار آيه آن كه در مدينه نازل شده است كه يكى از آنها قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ. . . مى باشد.(1)

ابوحيان از ابن عباس نقل مى كند كه سوره شورا مكّى است، به جز چهار آيه آن از قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً. . . تا آخر چهار آيه، كه در مدينه نازل شده است. (2)

شوكانى(3)وآلوسى(4)و. . . نيز همين مطلب را نقل كرده اند.

اين نكته قابل توجّه است كه بدانيم، قرآن كريم به اتفاق دانشمندان بر حسب ترتيب نزول جمع آورى نشده است، ولذا اغلب سوره هاى مكّى از آيات مدنى خالى نبوده ونيز اكثر سوره هاى مدنى از آيات مكّى خالى نيست. واگر سوره اى را مكّى يا مدنى مى نامند تابع اين است كه اغلب آن سوره داراى چه نوع آيه اى ودر كجا نازل شده است. براى روشن شدن موضوع به نمونه هايى اشاره مى كنيم:

الف) سوره عنكبوت مكّى است، مگر ده آيه از اوّلش كه مدنى است.(5)


1- تفسير قرطبى، ج ١6، ص ١.
2- البحر المحيط، ج ٧، ص 5٠٧.
3- فتح القدير، ج 4، ص 5٢4.
4- روح المعانى، ج ٢5، ص ١٠.
5- جامع البيان، ج ٢٠، ص ٨6.

ص:57

ب) سوره كهف مكّى است، مگر هفت آيه از اوّلش كه مدنى است.(1)

ج) سوره مريم مكّى است، الاّ آيه سجده وآيه وَإِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها. (2)

د) سوره حجّ مكّى است، مگر آيه وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ .(3)

ثانياً: بر فرض كه آيه «مودّت» مكّى باشد ولى اين مستلزم آن نيست كه مودّت محصور بر خويشاوندان موجود گردد بلكه شامل كسانى نيز مى گردد كه بعد از نزول آيه متولّد مى شوند وداراى شرايط موجودين هستند؛ يعنى آيه شامل هر شخص معصوم از امامان اهل بيت عترت وطهارت مى شود.

نظير اين آيه، آيه وصايت است. خداوند تعالى مى فرمايد يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ كه شامل هم اولاد موجود در زمان نزول آيه مى شود وهم اولادى كه بعداً متولّد مى شوند.

شبهۀ دوّم: عدم اختصاص آيه به اهل بيت (عليهم السلام)

اشاره

ابن تيميه در ادامه اشكال سابق خود مى گويد: «دليل اين مطلب اين است كه خداوند نفرمود:

«الاّ المودة لذوي القربى» ، بلكه فرمود: إِلاَّ الْمَوَدَّة فِي الْقُرْبى ، واگر مقصود خداوند خويشاوندان پيامبر (ص) بود، بايد للقربى يا لذوى القربى مى گفت، همان گونه كه در آيه خمس فرمود:

وَ اعْلَمُواأَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى .(4)


1- تفسير قرطبى، ج ١٠، ص ٣46.
2- اتقان سيوطى ج ١، ص ١6.
3- تفسير قرطبى، ج ١٢، ص ١.
4- منهاج السنة، ج 4، صص ٢5 - ٢٧.

ص:58

پاسخ

با مراجعه به كتب تفسير پى خواهيم برد كه مفسرين درصدد پاسخ از اين سؤال برآمده وجواب آن را داده اند.

زمخشرى مى گويد: «اگر گفته شود: چرا گفته نشد:

«إلاّ مودة القربى» ، يا گفته نشد:

«إلاّ المودة للقربى؟» وبه طور كلّى إِلاَّ الْمَوَدَّة فِي الْقُرْبى معنايش چيست؟ در جواب مى گوييم: در اين آيه، اهل بيت محلّ ومكان مودّت ومقرّ آن قرار گرفته اند. از باب مثال عرب مى گويد:

« لي في آل فلان مودّة» ، براى من در آل فلان مودّت است. مقصود آن است كه من آنان را دوست دارم وآنان مكان ومحلّ حبّ من هستند. در مورد آيه فِي متعلّق به مودّت نيست، بلكه متعلّق به محذوف است؛ مثل اينكه مى گوييم: «مال در كيسه است» . وتقدير آن اين چنين است:

« إلاّ المودة ثابتة في القربى» مگر مودّتى كه در خويشاوندان رسول ثابت است» .(1)

همين تفسير از فخررازى(2)وابوحيان(3)ونيشابورى(4)وابوالسعود(5)نيز رسيده است.

شبهۀ سوم: عدم درخواست پاداش از سوى پيامبران

اشاره

ابن تيميه در ادامه مى گويد:

پيامبر (ص) هرگز درخواست اجرى نمى كند؛ زيرا تنها اجر ومزد او


1- تفسير كشاف، زمخشرى، ج 4، صص ٢١٩ و٢٢٠.
2- التفسير الكبير، ج ٢٧، ص ١6٧.
3- البحر المحيط، ج ٧، ص 5١6.
4- تفسير نيشابورى در حاشيه تفسير طبرى، ج ٢5، ص ٣٣.
5- تفسير ابوالسعود، ج ٨، ص ٣٠.

ص:59

بر خداوند است. آرى بر مسلمانان است كه به ادلّه ديگر او را دوست بدارند، ولى موالات ودوستى ما نسبت به اهل بيت پيامبر (ص) هيچ گاه مزد واجر پيامبر به حساب نمى آيد.(1)

پاسخ

در مورد مسأله اجر ومزد رسالت پيامبر (ص) چهار نوع آيه وجود دارد:

١. آياتى كه اجر ومزد پيامبر (ص) را بر خداوند مى داند: خداوند متعال از قول حضرت نوح (ع) مى فرمايد:

إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ * فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ * وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِى إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ (شعرا: ١٠٧- ١٠٩)

مسلّماً من براى شما پيامبرى امين هستم. تقواى الهى پيشه كنيد ومرا اطاعت نماييد. من براى اين ]دعوت [ هيچ مزدى از شما نمى طلبم، اجر من تنها بر پروردگار عالميان است.

و از زبان حضرت هود (ع) مى فرمايد:

يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِى إِلاَّ عَلَى الَّذِى فَطَرَنِى أَفَلا تَعْقِلُونَ (هود: 5١)

اى قوم من! من از شما براى اين ]رسالت [ پاداشى نمى طلبم، پاداش من تنها بر كسى است كه مرا آفريده است، آيا نمى فهميد.

از زبان حضرت صالح نيز همين تعبير نقل شده است.(2)

٢. از برخى آيات استفاده مى شود كه بازگشت مزد به خود مردم است. خداوند متعال در جايى ديگر خطاب به پيامبرش كرده مى فرمايد:


1- منهاج السنة، ج 4، صص ٢5 - ٢٧.
2- شعراء: ١4٣ - ١45.

ص:60

قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ ؛ «بگو: هر اجر وپاداشى از شما خواسته ام براى خود شما است» . (سبأ: 4٧)

٣. نوع سوّم آيه اى است كه در آن خداوند اجر ومزد رسالت پيامبر را «راهى به سوى خدا قرار دادن» معرّفى كرده است. خداوند متعال مى فرمايد:

قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً (فرقان: 5٧)

بگو: من در برابر آن ]ابلاغ آيين خدا [ هيچ گونه پاداشى از شما نمى طلبم، مگر كسى كه بخواهد راهى به سوى پروردگارش برگزيند ]اين پاداش من است [.

در اين آيه اجر وپاداشى كه استثنا شده عمل مسلمانان است؛ يعنى انتخاب راه به سوى خداوند. گرچه در اين آيه مستثنا ذات است ولى مقصود به آن مشيّت وخواست اوست.

4. نوع چهارم نيز همين آيه مورد بحث؛ يعنى آيه مودّت است كه در آن سخن از اجر ومزد رسالت پيامبر (ص) به ميان آمده وآن را

« مودة في القربى» دانسته است.

با تأمّل در اين چهار دسته آيه به اين نتيجه مى رسيم كه حكم اوّلى در رسالت انبيا آن است كه از مردم بابت رسالت ودعوت خود، نفع وبهره ومزدى نخواهند، بلكه اجر ومزد خود را تنها از خدا بخواهند.

واگر در آيه «مودّت» به اجر ومزد اشاره شده، اين در واقع درخواست چيزى است كه نفعش به خود مردم باز مى گردد. لذا فرمود: بگو: هر چيزى را كه به عنوان اجر ومزد از شما خواستم نفعش به خود شما باز مى گردد.

ص:61

حال چگونه نفع مودّت خويشاوندان پيامبر (ص) به خود مردم باز مى گردد، از دو راه مى توان آن را اثبات نمود:

الف) از آنجا كه اهل بيت پيامبر (ص) به حكم آيات وروايات ديگر، از خطا واشتباه معصومند، لذا مودّت وارتباط با آنها انسان را از سرچشمه زلال معارف آنان بهره مند مى سازد ودر نتيجه به حق وحقيقت وسنّت واقعى پيامبر (ص) رسيده، از معارف والاى قرآن كريم بهره مند خواهد شد.

ب) محبّت ومودّت، نيروى مرموز درونى است كه انسان را به سوى محبوب مى كشاند ولذا درصدد برمى آيد كه به او اقتدا كرده، او را الگوى خود قرار دهد. اهل بيت عصمت وطهارت (عليهم السلام) از آنجا كه مظهر همه خوبى هايند لذا مودت آنان انسان را به خوبى ها وعمل به آن جذب مى كند، پس نفع مودت خويشان پيامبر (ص) به خود انسان باز مى گردد.

وامّا اينكه مراد از آيه مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً چيست؟ در جواب مى گوييم: مراد از آن همان مستثناى در آيه٢٣ از سوره شورا است؛ يعنى همان مودت خويشان رسول است؛ زيرا همان گونه كه قبلا اشاره شد مودت ومحبّت حقيقى جداى از اطاعت ومتابعت نيست، واطاعت از آنها همان عمل به دستوراتى است كه انسان را در راه مستقيم قرار داده وبه سوى خدا مى رساند. نتيجه اينكه مودت خويشان پيامبر (ص) در حقيقت همان برگرفتن راه براى رسيدن به خداوند است. ولذا مشاهده مى كنيم كه پيامبر اكرم (ص) در حديث ثقلين وسفينه وامان وديگر احاديث، امر به تمسّك به عترت خود نموده است.

ص:62

6-شبهه در حديث ثقلين

اشاره

احمد بن حنبل به سندش از زيد بن ثابت نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

إني تارك فيكم خليفتين: كتاب الله حبل ممدود ما بين السماء والأرض - أو ما بين السماء إلى الأرض - وعترتي أهل بيتي، وانهما لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض. . .(1)

همانا در ميان شما دو جانشين قرار مى دهم؛ كتاب خدا، ريسمان كشيده شده ما بين آسمان و زمين و عترتم (اهل بيتم) ، اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند. . .

شبهۀ اول: تضعيف سند حديث

اشاره

ابن تيميه مى گويد: عبارت

«وعترتي فانّهما لن يفترقا حتّى يردا على الحوض» را ترمذى ذكر كرده است. در اين مورد از احمد سؤال شد، وى وعده اى ديگر آن را تضعيف كرده وگفته اند: صحيح نيست.(2)

پاسخ

١. ظاهر عبارت ابن تيميه آن است كه ذيل حديث را فقط ترمذى نقل كرده؛ در حالى كه چنين نيست؛ بلكه عده اى از بزرگان اهل سنّت؛ از قبيل: ابن اسحاق، احمد بن حنبل، ترمذى، بزار، نسائى، ابويعلى، طبرى، اسفرائينى، بغوى، ابن الانبارى، ابن عقده، جعابى، طبرانى، ذهبى، حاكم


1- مسند احمد، ج5، ص6٢١.
2- منهاج السنة، ج 4، ص ١٠4.

ص:63

نيشابورى، ثعلبى، ابونعيم، ابن عساكر، ضياء مقدسى وبرخى ديگر نيز نقل كرده اند.

٢. اينكه مى گويد: عده اى ذيل حديث را تضعيف كرده اند. دروغ محض است؛ زيرا اگر اين چنين بود، چرا ابن تيميه اسامى آنان را نقل نمى كند، به رغم اينكه در جاهاى مختلف به هر دليل ضعيفى تمسك مى كند. اگر او اسم يك نفر از آنان را نقل مى كرد، ما با مراجعه به كتاب او به صحّت وسقم آن پى مى برديم.

شبهۀ دوم: امر نشدن تمسك به عترت در صحيح مسلم

اشاره

ابن تيميه مى گويد:

حديث در صحيح مسلم فقط دلالت بر امر به تمسك به كتاب خدا دارد، ولى در حقّ عترت تنها به تذكر دادن به اهل بيت خود اكتفا كرده است، لذا سه بار مى فرمايد:

«أذكّركم الله في أهل بيتي» وبه تمسك آنها امر نكرده است. (1)

پاسخ

١. مسلم، حديث را از زيد بن ارقم نقل كرده است واو از آنجا كه از عبيدالله بن زياد مى ترسيد، حديث را به تمامه نقل نكرده؛ بلكه امر به تمسك به عترت را از آن حذف كرده است. دليل آن اين است كه زيد بن ارقم در موارد ديگر حديث را نقل كرده ودر ذيل آن، حديث را به طريق مشهور آورده كه در آن به تمسك به عترت امر شده است ومسلم مع الأسف در ذيل حديث زيد بن ارقم نياورده است.


1- منهاج السنة، ج 4، ص ١٠4.

ص:64

او حديث را اين گونه نقل كرده است:

من در ميان شما دو چيز گرانبها مى گذارم: اول آنها كتاب خدا كه در آن هدايت و نور است، كتاب خدا را گرفته و به آن تمسك كنيد. حضرت سفارش بسيارى براى كتاب خدا نمود و مردم را به آن تشويق كرد، سپس فرمود: اهل بيتم، شما را سفارش مى كنم در حق اهل بيتم، شما را سفارش مى كنم در حق اهل بيتم، شما را سفارش مى كنم در حق اهل بيتم.(1)

فهم علماى اهل سنّت از ثقلين

الف) سندى از بزرگان محدّثان اهل سنّت، در شرح روايت مسلم مى گويد:

در اين حديث، پيامبر (ص) از قرآن واهل بيت (عليهم السلام) به «ثقلين» تعبير مى كند. «ثقل» شيء نفيسى است كه بايد حفظ شود وواضح است كه اهل بيت، افراد نفيس وارزشمندى اند كه بايد حفظ شوند؛ همان گونه كه كتاب خدا اين چنين است؛ زيرا پيامبر (ص) بين آن دو جمع كرده است وما مى دانيم كه عمده اين اوصاف براى قرآن به افاده علوم الهى واحكام شرعى باز مى گردد. همين اوصاف در مورد اهل بيت (عليهم السلام) نيز به دليل مرجعيتشان در علوم الهى واحكام شرعى موجود است. ومؤيد آن، اين است كه پيامبر (ص) مردم را در ابتدا از رسيدن مرگش آگاه مى كند وبعد مى فرمايد: «من در ميان شما دو چيز گران بها مى گذارم» . از اينجا استفاده مى شود كه پيامبر (ص) بر


1- صحيح مسلم، ج7، ص122.

ص:65

كتاب وعترت به عنوان خليفه وجانشين خود در معارف الهى واحكام شرعى وصيت كرده است.

آن گاه سندى مى گويد:

اين آن معنايى است كه از ظاهر حديث استفاده مى شود، بلكه با مراجعه به روايات ديگر پى مى بريم كه آن روايات نيز همين معنا را تأييد مى كند؛ زيرا در آنها به طور صريح امر به تمسك به كتاب وعترت شده است، خصوصاً در حديثى كه احمد بن حنبل نقل كرده، عين عبارات مسلم آمده است، ولى با اضافه ذيلى در آن به تمسكِ عترت امر شده است. . .(1)

ب) تفتازانى بعد از نقل حديث مى گويد:

از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه اهل بيت بر تمام مردم -چه عالم وچه غيرعالم- برترى دارند. . . آيا نمى بينى كه چگونه پيامبر (ص) آنان را با كتاب خداوند متعال مقرون ساخته، در اينكه تمسك به آن دو، انسان را از ضلالت نجات خواهد داد. تمسك به كتاب به اين معنا است كه به آنچه از علم وهدايت در آن است، اخذ كرده وبه آن عمل نماييم. هم چنين است عترت. . . (2)

ج) شوكانى نيز در ردّ كسانى كه معتقدند آل پيامبر (ص) همه امّتند، مى گويد:

از حديث ثقلين -كه در صحيح مسلم وديگر كتاب ها آمده- خلاف اين مطلب استفاده مى شود؛ زيرا اگر مقصود از آن تمام امّت


1- دراسات اللبيب فى الاسوة الحسنة بالحبيب، صص ٢٣١ - ٢٣٧.
2- شرح المقاصد، ج ٢، ص ٢٢١.

ص:66

باشد، لازم مى آيد كه مردم به خود تمسك كنند كه اين معنا قطعاً باطل است.(1)

د) محب الدين طبرى بابى را در «ذخائر العقبى» با عنوان «باب فضل اهل البيت والحثّ على التمسك بهم وبكتاب الله عزّوجلّ والخلف فيهما بخير» مطرح كرده ودر ذيل آن، حديث ثقلين را از سنن ترمذى وصحيح مسلم نقل كرده است.(2)

٢. حديث ثقلين با سندى كه ترمذى نقل كرده ودر آن امر به تمسّك به اهل بيت (عليهم السلام) شده، به طرق مختلفى رسيده كه عده زيادى از علماى اهل سنّت آن را تصحيح نموده اند.

ناصرالدين البانى امام وهابيان در حديث، بعد از نقل حديث ترمذى به سند خود از زيد بن ارقم -كه در آن به تمسك به كتاب وعترت امر كرده است- مى گويد: «حديث صحيح السند است» .(3)وى حديث را در كتاب «صحيح الجامع الصغير» نيز تصحيح نموده است.(4)

«ابن حجر عسقلانى» بعد از نقل حديث ثقلين -كه در آن مردم را به تمسكِ به كتاب وعترت امر وتشويق كرده- مى گويد: «سند حديث صحيح است»(5)

همچنين عدّه اى ديگر حديث را با همين مضمون -كه امر به تمسك به كتاب وعترت در آن باشد- نقل كرده وتصحيح نموده اند؛ همانند:


1- نيل الاوطار، ج ٢، ص ٣٢٨.
2- ذخائر العقبى، ص ١6.
3- صحيح سنن الترمذى، ج ٣، ص 54٣.
4- صحيح الجامع الصغير، ج ١، ص ٨4٢.
5- المطالب العاليه، ج 4، ص 65.

ص:67

ابن حجر هيتمى (1)، بويصرى(2)، يعقوب بن سفيان فسوى(3)، قندوزى حنفى (4)ومحمود شكرى آلوسى.(5)

آلوسى مى گويد: «حديث ثقلين نزد فريقين اهل سنّت وشيعه ثابت است» .

بنابر نقل «متقى هندى» در «كنزالعمال» ، «ابن جرير طبرى» نيز حديث را تصحيح نموده است.(6)

«جلال الدين سيوطى» در مسند امام على (ع) از محاملى در كتاب «الامالى» نقل مى كند كه او نيز حديث ثقلين را تصحيح نموده است.(7)

«حسن بن على سقاف شافعى» بعد از نقل حديث ثقلين از «سنن ترمذى» مى گويد: «حديث از حيث سند صحيح است» .(8)

«حاكم نيشابورى» بعد از نقل حديث با لفظ لزوم تمسك به كتاب وعترت وختم آن به حديث غدير، مى گويد: «حديث از حيث سند مطابق شرط بخارى ومسلم صحيح است، اگرچه آن دو نفر حديث را نقل نكرده اند» .(9)


1- الصواعق المحرقة، ج ٢، ص 4٢٨.
2- اتحاف الخيرة المهره، ج ٩، ص ٢٧٩.
3- المعرفة والتاريخ، ج ١، ص 5٣6.
4- ينابيع المودة، ج ١ ص ١٢٠.
5- مختصر التحفة، ص 5٢.
6- كنز العمال، ج ١، ص ٣٧٩.
7- مسند على ع ، ص ١٩٢.
8- صحيح صفة صلاة النبى ص ، ص ٢٩.
9- مستدرك حاكم، ج ٣، ص ١١٨.

ص:68

ابن كثير مى گويد: «به سند صحيح ثابت شده كه رسول خدا (ص) در خطبه خود در غدير خم فرمود:

إنّي تارك فيكم الثقلين . . .» .(1)

همو بعد از نقل حديث ثقلين با سند نسائى مى گويد: «شيخ ما ذهبى فرموده: اين حديث از حيث سند صحيح است» . (2)

هيثمى بعد از نقل حديث با مضمون «لزوم تمسك به كتاب وعترت» مى گويد: «حديث را طبرانى در «معجم الكبير» نقل كرده ورجال آن همگى ثقه اند»(3)

جمال الدين قاسمى مى گويد: «در سند صحيح ثابت شده كه پيامبر (ص) در خطبه خود فرمود:

انّي تارك فيكم الثقلين؛ كتاب الله وعترتي . . .»(4)

سمهودى شافعى مى گويد: «طبرانى حديث را در معجم الكبير با سندى نقل كرده كه تمام رجال آن ثقه اند» . (5)

ازهرى نيز بعد از نقل حديث ثقلين مى گويد: «محمّد بن اسحاق مى گويد: اين حديث حسن صحيح است» .(6)

٧. شبهه در حديث غدير

اشاره

به نص متواتر از رسول خدا (ص) نقل شد كه در غدير خم ضمن


1- تفسير ابن كثير، ج 4، ص ١٢٢.
2- البداية والنهاية، ابن كثير، ج 5، ص ٢٢٨.
3- مجمع الزوائد، ج ١، ص ١٧٠.
4- محاسن التأويل، ج ١4، ص ٣٠٧.
5- جواهر العقدين، ص ٢٣6.
6- تهذيب اللغة، ج ٢، ص ٢64.

ص:69

خطبه اى فرمود:

«من كنت مولاه فعليّ مولاه»(1)؛ «هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست» .

شبهۀ اوّل: عدم وجود حديث در صحاح

اشاره

ابن تيميه مى گويد:

و اما حديث

«من كنت مولاه فعلي مولاه» در صحاح وجود ندارد، ولى علما آن را نقل كرده اند، ومردم در صحت آن نزاع دارند. از بخارى وابراهيم حربى وطايفه اى از اهل علم به حديث، نقل شده كه آنان در اين حديث طعن وارد كرده وآن را تضعيف كرده اند. . .(2)

پاسخ

اوّلاً: ترمذى اين حديث را در صحيح خود نقل كرده وتصريح به صحّت آن نموده است.(3)

ثانياً: كسى را نمى شناسيم كه در سند اين حديث نزاع كرده باشد، اگر كسى مى بود حتماً ابن تيميه نام او را مى برد.

ثالثاً: كار ابن تيميه در تضعيف اين حديث واحاديث ديگرى كه در مدح اهل بيت، خصوصاً على بن ابى طالب (عليهم السلام) وارد شده به جايى رسيده كه حتى ناصرالدين البانى كه از اتباع او در مسائل اعتقادى است، اين عمل او را ناخرسند دانسته وتصريح مى كند كه وى در تضعيف احاديث سرعت داشته است، بدون آنكه طرق آن را مورد بررسى قرار دهد.(4)


1- سنن ترمذى، ج٢، ص٢٩٨.
2- منهاج السنة، ج ٧، ص ٣١٩.
3- سنن ترمذى، ج٢، ص٢٩٨.
4- سلسلة الاحاديث الصحيحة، ح ١٧5٠.

ص:70

در حقيقت بايد گفت: ابن تيميه به جهت خصومت با شيعه ويا بهتر بگوييم: خصومت با اهل بيت (عليهم السلام) در صدد تضعيف بدون دليل تمام احاديث فضايل ومقامات اهل بيت (عليهم السلام) ودر رأس آنان امام على (ع) برآمده است.

شبهۀ دوم: تكذيب ذيل حديث

اشاره

ابن تيميه مى گويد: «جمله

(اللّهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله) به اتفاق اهل معرفت به حديث، دروغ است» .(1)

پاسخ

اوّلاً: چگونه ابن تيميه ادّعاى اتفاق اهل معرفت به حديث بر كذب آن كرده؛ در حالى كه بسيارى از بزرگان محدثين اهل سنّت آن را نقل كرده اند؛ از قبيل:

- احمد بن حنبل.(2)

- نسائى.(3)

- ابن ابى شيبه.(4)

- ابن حبّان.(5)


1- منهاج السنة، ج ٧، ص 55.
2- مسند احمد، ج ١، صص ١١٨ و١١٩ و١5٢.
3- سنن نسائى، ج 5، صص ١٣٢ و١٣4 و١٣6 و١54.
4- المصنف، ج 6، صص ٣66 و٣6٨.
5- صحيح ابن حبان، ج ١5، ص ٣٧6.

ص:71

- طبرانى.(1)

- بزار.(2)

- ضياء مقدسى.(3)

- حاكم نيشابورى.(4)

- ابن ابى عاصم.(5)

- ابن ماجه.(6)

آيا اين افراد از محدّثين اهل سنّت نيستند؟ آيا اين افراد به پيامبر (ص) دروغ نسبت داده اند؟

ثانياً: افرادى همچون ابن حبّان، حاكم نيشابورى وضياء مقدسى با سند صحيح اين ذيل را نقل كرده يا تصريح به صحت سند آن نموده اند.

ثالثاً: ناصرالدين البانى حديث غدير را با ذيلش در كتاب «سلسلة الأحاديث الصحيحة» آورده وآن را از طرق مختلف تصحيح نموده است. او در آخر مى گويد:

وقتى اين مطلب را دانستى پس اين را نيز بدان كه انگيزه من در آزاد گذاردن قلم درباره اين حديث وبيان صحت آن اين بود كه مشاهده كردم شيخ الاسلام ابن تيميه ذيل حديث غدير را تضعيف كرده است.


1- المعجم الكبير، ج 5، ص ١66؛ المعجم الصغير، ج ١، ص ١١٩.
2- مسند بزار، ج ٢، صص ١٣٣ و٢٣5 وج ٣، ص ٣5.
3- المختارة، ج ٢، صص ١٠5 و١٠6.
4- مستدرك حاكم، ج ٣، ص ١١٨.
5- السنة، ج ٢، ص 566.
6- سنن ابن ماجه، ج ١، ص 45.

ص:72

وگمان كرده كه دروغ است، واين به نظر من از مبالغات او است كه در نتيجه تسريعش در تضعيف احاديث پديد آمده است، قبل از آنكه طرق آن را جمع كرده ودقت نظر در آنها بنمايد.(1)

بدين جهت است كه ابن حجر در «لسان الميزان» در ترجمه ابن مطهّر حلّى (رحمه الله) مى گويد:

من ابن تيميه را چنين يافتم كه در ردّ احاديثى كه ابن مطهّر نقل كرده، بسيار وبى نهايت بر آنها حمله مى كند، گرچه معظم آنها از موضوعات وروايات واهى است! ! ولى در رديّه خود بر احاديث، بسيارى از احاديث خوب را كه در حال تصنيف كتابش به ياد نداشته، رد نموده است، زيرا به جهت گستردگى محفوظاتش تنها بر آنچه در سينه داشته اتّكا كرده است، وحال آنكه انسان نسيان كار است. وچه بسيار از مبالغه اى كه در توهين كلام رافضى داشته او را احياناً به تنقيص على كشانده است. ولى اين ترجمه گنجايش واضح كردن آنها وذكر نمونه هايى از آن را ندارد. (2)

٨. شبهه در حديث «مؤاخاة»

اشاره

بنابر منابع معتبر تاريخى، حديثى، پيامبر (ص) پس از هجرت بين اصحاب عقد برادرى بست و بين خود و على (ع) عقد برادرى بسته است.

احمد بن حنبل به سندش از ابن عباس نقل كرده كه پيامبر (ص) خطاب به حضرت على (ع) فرمود:

«أنت أخي و صاحبي»(3)؛ «تو برادر و صاحب منى» .


1- سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 4، ص ٣46.
2- لسان الميزان، ج 6، ص ٣١٩.
3- مسند احمد، ج١، ص٢٣٠. و به همين مضمون: سنن ترمذى، ج5، ص6٣٨ و. . . .

ص:73

اما ابن تيميه در اين حديث شبهه نموده مى گويد:

احاديث مؤاخاة وعقد اخوت بين على وپيامبر (ص) تماماً موضوع وجعلى است وپيامبر با هيچ كس عقد اخوت نبسته است ونيز بين هيچ مهاجرى وبين ابوبكر وعمر وبين انصارى با انصارى عقد اخوت نبسته است.(1)

پاسخ

اوّلاً: با مراجعه به كتب اهل سنّت پى به كذب بودن ادّعاى ابن تيميه مى بريم. اينك به برخى از روايات اشاره مى كنيم:

١. ترمذى به سند خود از عبدالله بن عمر نقل مى كند كه رسول خدا (ص) بين اصحابش عقد اخوت بست. على (ع) گريان خدمت پيامبر (ص) آمد وعرض كرد: اى رسول خدا (ص) ! بين اصحابت عقد اخوّت بستى ولى بين من وكسى عقد اخوت نبستى؟ رسول خدا (ص) به او فرمود: «تو برادر من در دنيا وآخرتى» .(2)

٢. نسائى به سندش از عبادبن عبدالله نقل كرده كه على فرمود:

أنا عبدالله وأخو رسول الله، وأنا الصديق الأكبر لايقولها بعدي إلاّ كاذب. . .(3)

من بنده خدا وبرادر رسول خدايم، ومن صدّيق اكبرم، كسى اين ادّعا را پس از من جز دروغگو نمى كند. . .


1- منهاج السنة، ج ٧، صص ٣5٩ - ٣6١.
2- الجامع الصحيح، ج 5، ص 6٣٨.
3- خصائص اميرالمؤمنين ع ، ص ٣.

ص:74

٣. ابن عساكر به سندش از انس بن مالك نقل كرده كه گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم كه خطاب به على (ع) مى فرمود:

« أنت أخي في الدنيا والآخرة»(1) ؛ «تو برادر منى در دنيا وآخرت» .

4. احمدبن حنبل به سندش از ابن عباس نقل كرده كه پيامبر (ص) خطاب به على (ع) فرمود:

« أنت أخي وصاحبي»(2)؛ «تو برادر ومصاحب منى» .

5. حاكم نيشابورى به سندش از عبدالله بن عمر نقل كرده كه رسول خدا (ص) عقد اخوّت بين اصحابش بست. بين ابوبكر وعمر، وبين طلحه وزبير، وبين عثمان وعبدالرحمن بن عوف عقد اخوّت بست. على (ع) عرض كرد: «اى رسول خدا! بين اصحابت عقد اخوت بستى، پس برادر من كيست؟» رسول خدا (ص) فرمود: «آيا راضى نمى شوى اى على! از اينكه من برادر تو باشم؟» على (ع) عرض كرد: «آرى اى رسول خدا! آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: تو برادر منى در دنيا وآخرت» .(3)

6. متقى هندى از امام على (ع) نقل مى كند كه فرمود:

پيامبر (ص) عقد اخوت بين عمر وابوبكر، وبين حمزةبن عبدالمطلب وزيدبن حارثه، وبين عبدالله بن مسعود وسعدبن مالك، وبين من وخودش، بست.(4)

ثانياً: ابن تيميه در تضعيف ونسبت جعل به اين احاديث دادن تنها


1- تاريخ امام على ع از تاريخ دمشق، ج ١، ص ١١٧.
2- مسند احمد، ج ١، ص ٢٣٠.
3- مستدرك حاكم، ج ٣، ص ١4.
4- منتخب كنز العمال در حاشيه مسند احمدبن حنبل، ج 5، ص 45.

ص:75

بوده وهيچ كس با او همراهى نكرده است. واين مطلبى است كه علماى اهل سنّت نيز بر آن تصريح كرده اند.

ثالثاً: اين حديث را ده ها نفر از علماى اهل سنّت در كتب حديثى وتاريخى وتفسيرى خود نقل كرده اند. چگونه ممكن است آن را به جعل وكذب نسبت داد. اشخاصى همچون ترمذى، نسائى، ابن ماجه، حاكم نيشابورى، ابن عبدالبر، ابن كثير، احمدبن حنبل(1)، و. . . آن را در كتب روايى خود ثبت كرده اند، چگونه مى توان اين گونه افراد را كه نزد اهل سنّت از جلالت فوق العاده اى برخوردارند متّهم به نقل حديث كذب وجعلى كرد؟

رابعاً: زرقانى مالكى مى گويد:

احاديث بسيارى درباره عقد اخوّت بين پيامبر (ص) وعلى (ع) رسيده وترمذى آن را نقل كرده وتحسين نموده ونيز حاكم نيشابورى آن را نقل كرده وتصحيح نموده است. . . (2)

خامساً: برخى از بزرگان اهل سنّت در مقابل ابن تيميه ايستاده وتضعيف وردّ او را جواب داده اند؛ از آن جمله ابن حجر در «فتح البارى» است. او بعد از نقل اشكال ابن تيميه كه گفته است:

تشريع مؤاخاة به جهت ارفاق بر يكديگر وتأليف قلوب مردم نسبت به يكديگر است واين درباره پيامبر (ص) با هيچ كس معنا ندارد.


1- سنن ترمذى، ج5، ص٣6٣؛ السنن الكبرى، ج4، ص٧4؛ سنن ابن ماجه، ج١، ص44؛ المستدرك على الصحيحين، ج٣، ص١6؛ الاستيعاب، ج٣، ص٣5؛ مختصر تفسير ابن كثير، ج١، ص٣٢٣؛ مسند احمد، ج١، ص٢٣٠. . . .
2- شرح المواهب اللدنيّة، ج ١، ص ٢٧٣.

ص:76

مى گويد: «اين توجيه در حقيقت ردّ يك نصّ است به قياس» .(1)

٩. شبهه در حديث «عمّار»

اشاره

در نقل متواتر از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:

« تقتل عماراً الفئة الباغية» ؛ «عمار را گروه ظالم خواهند كشت» .

مقصود از حديث عمار گفتار نبوى در حق اوست كه فرمود: «اى عمار! تو را گروه ظالم خواهند كشت» . كه مقصود گروه معاويه است.

اما ابن تيميه براى دفاع از بنى اميّه دربارۀ اين حديث مى گويد:

فههنا للناس أقوال: منهم من قدح في حديث عمار.(2)

در اينجا براى مردم اقوالى است؛ از جمله آنان كسى است كه در حديث عمار اعتراض وارد كرده است.

او در جايى ديگر درباره اين حديث مى گويد:

« فبعضهم ضعّفه»(3)؛ «برخى از افراد آن را تضعيف كرده اند» .

پاسخ

اوّلاً: ايشان ذكر نكرده كه چه كسانى اين حديث را تضعيف كرده اند، چرا اسم اين افراد را ذكر نمى كند؟

ثانياً: حديث عمار حديثى است ثابت ومتواتر كه ٢4 نفر از صحابه آن را نقل كرده اند. حافظ سيوطى نيز در كتاب «الخصائص الكبرى» به تواتر آن تصريح نموده است.(4)


1- فتح البارى فى شرح صحيح بخارى، ج ٧، ص ٢١١.
2- منهاج السنة، ج ٢، ص ٢٠4.
3- همان، ص ٢٠٨.
4- الخصائص الكبرى، ج ٢، ص ١4٠.

ص:77

وهمچنين حافظ لغوى مرتضى زبيدى در «لفظ اللآلى» ومناوى در شرح جامع الصغير سيوطى وديگران اين حديث را متواتر مى دانند.(1)

ابن عبدالبرّ در «الاستيعاب» در ترجمه عمار مى گويد:

وتواترت الآثار عن النبي (ص) انّه قال: "تقتل عماراً الفئة الباغية" وهذا من إخباره بالغيب وإعلام نبوّته (ص) وهو من أصحّ الأحاديث.(2)

اخبار متواتر از پيامبر (ص) رسيده كه فرمود: عمار را گروه ظالم خواهند كشت واين از خبرهاى غيبى ونشانه هاى نبوت آن حضرت است واز صحيح ترين احاديث به حساب مى آيد.

حافظ ابن حجر در شرح صحيح بخارى مى گويد:

فائدة: روي حديث (تقتل عماراً الفئة الباغية) جماعة من الصحابة منهم قتادة بن النعمان كما تقدم، وأمّ سلمة عند مسلم وأبوهريره عند الترمذي، وعبدالله بن عمرو بن العاص عند النسائي وعثمان بن عفان وحذيفة وأبوايّوب وأبورافع وخزيمة بن ثابت ومعاويه وعمرو بن العاص وأبواليسر وعمار نفسه. وكلّها عند الطبري وغيره. وغالب طرقها صحيحة أو حسنة. و فيه عن جماعة آخرين يطول عدّهم. و في هذا الحديث علم من إعلام النبوة و فضيلة ظاهرة لعلي و لعمّار، و ردّ على النواصب الزاعمين أنّ عليّاً لم يكن مصيباً في حروبه.(3)


1- لفظ اللآلى، صص ٢٢٢ و٢٢٣؛ فيض القدير، ج 6، ص ٣66.
2- الاستيعاب در حاشيه الاصابة، ج ٢، ص 4٨١.
3- فتح البارى، ج ١، ص 54٣.

ص:78

فائده: حديث (تقتل عماراً الفئة الباغية) عمار را گروه ظالم خواهند كشت، را جماعتى از صحابه از آن جمله قتادة بن نعمان نقل كرده اند آن گونه كه گذشت. ونيز ام سلمه نزد مسلم، وابوهريره نزد ترمذى وعبدالله بن عمرو بن عاص نزد نسائى، وعثمان بن عفان، وحذيفه وابوايّوب وابورافع وخزيمة بن ثابت ومعاويه وعمرو بن عاص وابواليسر وخود عمار اين حديث را نقل كرده اند. وتمام اين احاديث نزد طبرى وديگران موجود است. وغالب طرق آن صحيح يا حسن است. ودر اين حديث نشانه اى از نشانه هاى نبوت وفضيلتى ظاهر براى على وعمار است. ونيز ردّى است بر افراد ناصبى كه گمان كرده اند على در جنگ هايش بر حق نبوده است.

اين عبارت ابن حجر تعريض به ابن تيميه است كه به حضرت على (ع) در مورد جنگ هايش اعتراض كرده است.

ثالثاً: بخارى در صحيح خود از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

ويح عمّار تقتله الفئة الباغية يدعوهم إلى الجنّة ويدعونه إلى النار.(1)

واه بر عمار! او را گروه ظالم خواهند كشت او آنان را به بهشت دعوت مى كند ولى آنها او را به جهنم مى خوانند.

بخارى در بابى ديگر اين حديث را اين گونه نقل مى كند:

. . . يدعوهم إلى الله ويدعونه إلى النار.(2)


1- صحيح بخارى، كتاب الصلاة، باب التعاون فى بناء المسجد.
2- همان، كتاب الجهاد والسير، باب مسح الغبار.

ص:79

. . . او آنان را به سوى خدا دعوت مى كند ولى آنان او را به سوى دوزخ مى خوانند.

ابن حبّان در صحيح خود از امّ سلمه نقل كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود:

« تقتل عمّاراً الفئة الباغية»(1) ؛ «عمار را گروه ظالم خواهند كشت» .

ونيز از ابوسعيد خدرى نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

ويح ابن سميّة تقتله الفئة الباغية يدعوهم إلى الجنّة ويدعونه إلى النار(2)

واه بر فرزند سميه -عمار- گروه ظالم او را خواهند كشت، او آنان را به بهشت دعوت مى كند ولى آنان او را به دوزخ مى خوانند.

ابن حجر در شرح صحيح بخارى مى گويد:

ودلّ حديث (تقتل عمّاراً الفئة الباغية) على أنّ عليّاً كان المصيب في تلك الحروب، لأنّ أصحاب معاوية قتلوه. . . (3)

حديث (عمار را گروه ظالم مى كشد) دلالت دارد بر اينكه على در آن جنگ ها بر حق بود؛ زيرا اصحاب معاويه عمّار را به قتل رساندند.

١٠. شبهه در حديث «ولايت»

اشاره

احمد بن حنبل، ترمذى و ديگران از رسول خدا (ص) نقل كرده اند كه دربارۀ حضرت على (ع) فرمود:

«انّ علياً مني وانا منه، وهو ولي كل مومن بعدي» (4)؛ «همانا على از من و من از اويم و او ولى هر مومن بعد از من است» .


1- الاحسان بترتيب صحيح ابن حبّان، ج ٩، ص ١٠5.
2- همان، ج ٨، ص ٢6٠؛ ج ٩، ص ١٠5.
3- فتح البارى، ج ١٣، صص ٨5 و٨6.
4- مسند احمد، ج١، ص٣٣٠؛ ج4، ص4٣٨؛ ج5، ص٣56؛ سنن ترمذى، ج5، ص6٣٢ و. . . .

ص:80

اما ابن تيميه ادعاى جعلى بودن حديث را نموده و مى گويد:

ومثل قوله: (أنت ولي كلّ مؤمن بعدي) فأنّ هذا موضوع باتفاق أهل المعرفة بالحديث.(1)

ومثل گفتار پيامبر (ص) كه (خطاب به حضرت على (ع)) فرمود: (تو سرپرست هرمؤمن بعداز من مى باشى) اين حديث به اتفاق اهل معرفت به حديث جعلى است.

او در جايى ديگر مى گويد:

وكذلك قوله: (هو ولي كلّ مؤمن بعدي) كذب على رسول الله.(2)

و همچنين است گفتار پيامبر (ص) (او -على (ع) - سرپرست هر مؤمنى بعد از من است) اين دروغ بر رسول خدا (ص) است.

پاسخ

اوّلاً: اين حديث را ترمذى در سنن خود نقل كرده و مى گويد: اين حديث حسن است.(3)ونيز نسائى در «الخصائص» واحمد بن حنبل در «المسند» ودر «فضائل الصحابة» آن را نقل كرده اند.(4)

ابن حبّان نيز اين حديث را در صحيح خود نقل كرده وآن را تصحيح نموده است.(5)


1- منهاج السنة، ج ٣، ص ٩.
2- همان، ج 4، ص ١٠4.
3- سنن ترمذى، كتاب المناقب، باب مناقب على بن ابى طالب.
4- خصائص اميرالمؤمنين ع ، ص ٧٨؛ مسند احمد، ج 4، ص 4٣٧؛ فضائل الصحابة، ج ٣، ص6٠5.
5- الاحسان بترتيب صحيح ابن حبّان، ج ٩، ص 4٢.

ص:81

حاكم نيشابورى بعد از نقل اين حديث مى گويد:

هذا حديث صحيح على شرط مسلم و لم يخرجاه.(1)

اين حديث صحيحى است كه مطابق با شرط مسلم است؛ گرچه بخارى ومسلم آن را نقل نكرده اند.

وابن حجر در «الاصابة» بعد از نسبت دادن آن به ترمذى مى گويد:

« إسناده قوي»(2) ؛ «سند آن قوى است» .

ثانياً: ناصرالدين البانى نيز اين حديث شريف را در كتاب «سلسلة الاحاديث الصحيحة» حديث شماره ٢٢٢٣ نقل كرده وسعى بليغ در تصحيح سند آن نموده است.

او بعد از نقل برخى از سندها مى گويد:

اگر كسى اشكال كند كه اجلح كه در برخى از سندها آمده شيعى است ونيز در سند ديگر جعفر بن سليمان وجود دارد كه او نيز شيعى است، آيا اين باعث طعن در حديث نيست؟

در جواب مى گوييم: هرگز؛ زيرا اعتبار در روايت حديث به صدق وحفظ است، ومذهب را خودش وخداى خودش مى داند، او حسابگر است. ولذا مشاهده مى كنيم كه صاحب صحيح بخارى ومسلم وديگران، حديث بسيارى از مخالفين امثال خوارج وشيعه وديگران را در كتاب خود آورده اند. . .

ونيز اين حديث مورد تصحيح ابن حبّان است، با آنكه راوى آن در كتاب ابن حبان جعفر بن سليمان است، كسى كه تشيع داشته ودر


1- مستدرك حاكم، ج ٣، ص ١١٠.
2- الاصابة، ج ٢، ص 5٠٩.

ص:82

آن نيز غالى بوده است. وحتى بنابر تصريح او در كتاب «الثقات» او بغض شيخين را داشته است. . .(1)

علاوه بر اينكه حديث فوق به صورت متفرّق از طرق ديگر نيز نقل شده كه در سند آن شيعه وجود ندارد؛ همانند جمله

«إنّ عليّاً منّي وأنا منه» كه در «صحيح بخارى» حديث ٢6٩٩ نقل شده است. . .

وامرى كه جاى تعجّب بسيار دارد اين است كه چگونه شيخ الاسلام ابن تيميه جرأت بر انكار وتكذيب اين حديث در «منهاج السنة»(2)داشته؛ همان گونه كه نسبت به حديث قبل داشته است. . . من وجهى در تكذيب او نسبت به اين حديث نمى بينم جز آنكه بگويم او در ردّ بر شيعه سرعت به خرج مى داده ومبالغه داشته است. خداوند از گناه ما وگناه او بگذرد.(3)

١١. شبهه در حديث «ردّ الشمس»

اشاره

ابوهريره مى گويد:

رسول خدا (ص) در حالى كه سرش در دامان على (ع) بود خوابيد و على نماز عصر را به جاى نياورده بود تا اينكه خورشيد غروب كرد. پيامبر كه بلند شد براى او دعا كرد و خورشيد بازگشت و على نماز به جاى آورد و خورشيد دوباره غروب نمود.(4)

ابن تيميه مى گويد:


1- الثقات، ج 6، ص ١4٠.
2- منهاج السنة، ج 4، ص ١٠4.
3- سلسلة الاحاديث الصحيحة، ح ٢٢٢٣.
4- الخصائص الكبرى، ج٢، ص٣٢4.

ص:83

وحديث ردّ الشمس له قد ذكره طائفة كالطحاوي والقاضي عياض وغيرهما، و عدّوا ذلك من معجزات النبي (ص) ، ولكن المحققون من أهل العلم و المعرفة بالحديث يعلمون أنّ هذا الحديث كذب موضوع كما ذكره ابن الجوزي في كتابه الموضوعات.(1)

وحديث ردّ شمس براى حضرت را طائفه اى همچون طحاوى وقاضى عياض وديگران ذكر كرده اند وآن را از معجزات پيامبر (ص) دانسته اند، ولى محققان از اهل علم وشناخت به حديث مى دانند كه اين حديث دروغ وجعلى است، آن گونه كه ابن جوزى در كتاب "الموضوعات" ذكر كرده است.

پاسخ

اين حديث را برخى از افرادى كه مورد اعتماد نزد اهل سنّت اند تصحيح كرده اند.

حافظ ابن حجر در شرح صحيح بخارى مى گويد:

وروي الطحاوي و الطبراني في الكبير و الحاكم و البيهقي في الدلائل عن اسماء بنت عميس انّه دعا لمّا نام على ركبة علي ففاتته صلاة العصر، فردت الشمس حتى صلّى علي ثمّ غربت. وهذا ابلغ في المعجزة، وقد اخطأ ابن الجوزي بايراده في الموضوعات. وكذا ابن تيميه في كتاب الردّ على الروافض في زعم وضعه. والله العالم.(2)


1- منهاج السنة، ج 4، ص ١٨6.
2- فتح البارى، ج 6، صص ٢٢١ و٢٢٢.

ص:84

طحاوى وطبرانى در المعجم الكبير وحاكم وبيهقى در الدلائل از اسماء بنت عميس نقل كرده اند كه پيامبر (ص) چون بر زانوى على (ع) خوابيد ونماز عصر او فوت شد، حضرت (ص) دعا كرد وخورشيد برگشت تا اينكه على (ع) نماز به جاى آورد وخورشيد دوباره غروب نمود. واين در معجزه رساتر است. وبه طور حتم ابن جوزى خطا كرده كه اين حديث را در كتاب الموضوعات ذكر كرده است. ونيز ابن تيميه هم خطا كرده كه در كتاب ردّ بر روافض گمان كرده كه اين حديث جعلى است، وخدا داناتر است.

ابن جوزى در وجه تضعيف اين حديث مى گويد:

راويان در اين حديث اضطراب كرده اند ودر حديث اسماء دختر عميس فضيل بن مرزوق وجود دارد كه ضعيف است. وبراى آن طريق دومى است كه در آن عبدالرحمن بن شريك وجود دارد. ابوحاتم گفته: او در حديث سست است ونيز در سند آن ابوالعباس ابن عقده وجود دارد كه رافضى است وبه دروغ نسبت داده شده است. ودر حديث ابوهريره نيز داوود بن فراهيج است كه ضعيف مى باشد.(1)

جواب اين تضعيف را سيوطى در كتاب «النكت البديعات» داده است. او مى گويد:

فضيل ثقه وصدوق است، ومسلم وچهار نفر ديگر از صاحبان كتب سته به جز بخارى به حديث او احتجاج كرده اند وابن شريك را غير از ابى حاتم ديگران توثيق كرده اند. وبخارى نيز در كتاب «الأدب المفرد» از او روايت نقل كرده است. وابن عقده از بزرگان


1- الموضوعات، ابن جوزى، ج ١، صص ٣55 - ٣5٧.

ص:85

حفّاظ است كه مردم او را توثيق نموده اند. واو را به جز عصرى متعصّب كسى ديگر تضعيف نكرده است. وجماعتى از علما از آن جمله قاضى عياض تصريح به تصحيح آن كرده اند.(1)

نكتۀ قابل توجّه آنكه حافظ ابن الصلاح وبعد از او ديگر حفاظ به تساهل ابن جوزى در تضعيف روايات در كتاب «الموضوعات» تصريح كرده اند، به حيثى كه بسيارى از احاديث صحيح وثابت را در آن كتاب آورده وبر روى آن رمز ضعف را گذاشته است.

١٢. شبهه در حديث «سدّ ابواب»

اشاره

ابن عباس از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

«سدّوا ابواب المسجد كلها إلا باب علي»(2)؛ «همۀ دربهاى مسجد به جز درب على را ببنديد» .

اين حديث در منابع معتبر آمده امّا ابن تيميه در اين باره مى گويد:

وكذلك قوله: (وسدّ الأبواب كلّها إلاّ باب علي) ، فإنّ هذا ممّا وضعته الشيعة على طريق المقابلة.(3)

و همچنين است گفتار رسول خدا (ص) (و ببنديد تمام درها را به جز درب خانه على) اين حديث از جمله احاديثى است كه شيعه به جهت مقابله با روايات مخالفان خود وضع كرده است.

پاسخ

در پاسخ ابن تيميه كلامى از ابن حجر نقل مى كنيم كه در ردّ ابن جوزى در مورد اين حديث است. او مى گويد:


1- النكت البديعات، ص ٢٩4.
2- سنن ترمذى، ج5، ص64٢؛ مسند احمد، ج4، ص٣6٩.
3- منهاج السنة، ج ٣، ص ٩؛ الفتاوى، ج 4، ص 4١5.

ص:86

وفي هذا اقدام على ردّ الاحاديث الصحيحة بمجرد التوهم.(1)

و در اين كار اقدامى بر ردّ احاديث صحيح السند به مجرّد توهّم است.

او بعد از آنكه طرق اين حديث را بر مى شمارد، مى گويد:

فهذه الطرق المتظافرة من روايات الثقات تدلّ أنّ الحديث صحيح دلالة قويّة. . . (2)

پس طرق متعدد اين روايات نقل شده از افراد ثقه دلالت دارد بر اينكه اين حديث دلالت قوى داشته وصحيح است.

حافظ سيوطى مى گويد:

قول ابن الجوزي في هذا الحديث أنّه باطل وأنّه موضوع، دعوى لم يستدل عليها إلاّ بمخالفة الحديث الّذي في الصحيحين، ولاينبغي الاقدام على الحكم بالوضع إلاّ عند عدم امكان الجمع. و لايلزم من تعذّر الجمع في الحال انّه لايمكن بعد ذلك؛ لأنّ فوق كلّ ذي علم عليم وطريق الورع في مثل هذا ان لايحكم على الحديث بالبطلان، بل يتوقّف فيه إلى ان يظهر لغيره ما لم يظهر له. وهذا الحديث من هذا الباب، هو حديث صحيح مشهور له طرق متعددة كل طريق منها على انفراد لاتقصر عن رتبة الحسن، و مجموعها مما يقطع بصحته على طريقة كثير من أهل الحديث. وامّا كونه معارضاً لما في الصحيحين فغير مسلّم ليس بينهما معارضة.(3)


1- القول المسدّد، ص ٢6.
2- همان، ص ٣١.
3- اللآلى المصنوعة فى الاحاديث الموضوعة، ج ١، ص ٣4٧.

ص:87

گفتار ابن جوزى درباره اين حديث كه مى گويد: حديث باطل وجعلى است. ادّعايى است كه بر آن دليلى اقامه نكرده، جز آنكه مى گويد: اين حديث مخالف با حديثى است كه در صحيحين آمده است. ولى سزاوار نيست كه انسان اقدام بر حكم به جعلى بودن حديثى كند مگر در صورتى كه جمع آن امكان پذير نباشد. ولازم نيست كه اگر الآن جمع كردن امكان ندارد بگوييم بعداً هم ممكن نيست؛ زيرا فوق هر صاحب علمى عالمى ديگر است. وطريق ورع در مثل اين موارد اين است كه انسان بر آن حديث حكم به بطلان نكند بلكه در آن توقف نمايد تا براى ديگرى ظاهر شود آنچه كه براى او ظاهر نشده است. واين حديث از اين قبيل است. حديثى است صحيح ومشهور داراى طرق متعددى است وهر طريق آن به طور جداگانه كمتر از مرتبه حسن نيست. ومجموع طرق آن مى تواند انسان را بر طريق بسيارى از اهل حديث به قطع به صحتش برساند. واما اينكه اين حديث معارض با حديثى است كه در صحيحين آمده، قبول نداريم؛ زيرا بين اين دو معارضه وجود ندارد.

١٣ - شبهه در حديث «باب مدينۀ علم»

اشاره

حاكم نيشابورى به سندش از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

انا مدينة العلم وعليّ بابها فمن أراد العلم فليأت الباب.(1)

من شهر علمم و على دروازۀ آن است، پس هر كس ارادۀ آن شهر را نموده بايد از دروازۀ آن وارد شود.


1- مستدرك حاكم، ج٣، ص١٢6.

ص:88

امّا ابن تيميه مى گويد:

وحديث (أنا مدينة العلم وعلي بابها) اضعف و اوهي، و لهذا انّما يعدّ في الموضوعات و ان رواه الترمذي و ذكره ابن الجوزي، و بيّن ان سائر طرقه موضوعة، و الكذب يعرف من نفس المتن.(1)

و حديث (من مدينه علم وعلى دروازه آن است) ، ضعيف تر وسست تر از آن است كه گفته شود، ولذا در زمره احاديث جعلى شمرده شده است، گرچه آن را ترمذى روايت كرده ولى ابن جوزى آن را ذكر كرده وبيان نموده كه تمام طرقش جعلى است ودروغ بودن آن از خود متن نيز شناخته مى شود.

پاسخ

حديث «مدينه علم» از على (ع) و ابن عباس و جابر نقل شده است.

حافظ سيوطى درباره اين حديث مى گويد:

قلت: حديث علي اخرجه الترمذي و الحاكم، و حديث ابن عباس اخرجه الحاكم و الطبراني، و حديث جابر اخرجه الحاكم. . . و الحاصل انّه ينتهي بطرقه إلي درجة الحسن المحتج به، و لايكون ضعيفاً فضلا عن ان يكون موضوعاً. . .(2)

من مى گويم: حديث على (ع) را ترمذى وحاكم نقل كرده، وحديث ابن عباس را حاكم وطبرانى، وحديث جابر را حاكم نقل نموده است. . . حاصل اينكه اين حديث به تمام طرقش منتهى به


1- منهاج السنة، ج 4، ص ١٣٨؛ مجموع فتاوى، ج 4، ص 4١٠.
2- اللآلى المصنوعة، ج ١، ص ٣٣4.

ص:89

درجه حسن مى شود كه قابل احتجاج به آن است. ولذا ضعيف نمى باشد تا چه رسد به اينكه جعلى باشد. . .

ابن حجر درباره اين حديث مى گويد:

وهذا الحديث له طرق كثيرة في مستدرك الحاكم اقلّ احوالها ان يكون للحديث اصل، فلاينبغي ان يطلق القول عليه بالوضع.(1)

براى اين حديث در مستدرك حاكم طرق بسيارى است كه كمترين احوال آن اين است كه براى اين حديث اصلى است، ولذا سزاوار نيست كه بر آن اسم وضع وجعل اطلاق شود.

١4. شبهه در حديث «اقضاكم على (ع)»

اشاره

پيامبر (ص) مطابق برخى از روايات حضرت على (ع) در قضاوت از ديگران برتر دانسته است.

اما ابن تيميه مى گويد:

وأمّا قوله: قال رسول الله (ص) : (اقضاكم علي) والقضاء يستلزم العلم والدين، فهذا الحديث لم يثبت وليس له اسناد تقوم به الحجة.(2)

و امّا گفتار حلّى كه رسول خدا (ص) فرمود: (على در قضاوت از تمام شما برتر است) وقضاوت مستلزم علم وديانت مى باشد، با اين حديث ثابت نمى باشد وداراى سندى نيست كه به واسطه آن حجّت حلّى تمام گردد.

پاسخ

اوّلاً: صحابه ودر رأس آنها عمربن خطّاب به علم وقضاوت


1- لسان الميزان، ج ٢، ص ١٢٣.
2- منهاج السنة، ج 4، ص ١٣٨.

ص:90

حضرت على اعتراف داشته اند. بخارى در صحيح خود از ابن عباس نقل كرده كه عمر گفت:

« اقرؤنا أبي واقضانا علي»(1)؛ «بهترين قرائت براى ابى است، وعلى از ديگران در قضاوت برتر مى باشد» .

حافظ ابن حجر در شرح صحيح بخارى مى گويد: «حديث

اقضانا على در حديث مرفوع از قول پيامبر (ص) از انس نيز نقل شده كه گفت:

« اقضى أُمّتي علي بن أبي طالب» ؛ ماهرترين فرد امت من در قضاوت، على بن ابى طالب است. بغوى آن را نقل كرده است. . . وبزار از حديث ابن مسعود نقل كرده كه گفت: ما چنين حديث مى كرديم كه على بن ابى طالب از تمام اهل مدينه در قضاوت مهارت بيشترى دارد» .(2)

ثانياً: دربارۀ علم حضرت على (ع) احمد بن حنبل وطبرانى به سندش از رسول خدا (ص) نقل كرده اند در خطاب به حضرت زهرا (عليها السلام) كه فرمود:

أمّا ترضين إنّي زوّجتك اقدم أُمّتي سلماً واكثرهم علماً واعظمهم حلماً.(3)

آيا راضى نمى شوى من تو را به ازدواج كسى درآوردم كه اولين فرد مسلمان بوده واز همه بيشتر علم دارد وحلمش از ديگران عظيم تر است.

حافظ عراقى بعد از نسبت دادن اين حديث به احمد وطبرانى مى گويد:

« وإسناده صحيح» ؛(4)«و سندش صحيح است» .


1- صحيح بخارى، تفسير سوره بقره، باب قوله: ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها بقره: ١٠6.
2- فتح البارى، ج ٨، ص ١6٧.
3- مسند احمد، ج 5، ص ٢6؛ المعجم الكبير، ج ٢، صص ٢٢٩ و٢٣٠.
4- المغنى عن حمل الأسفار، ج ٢، صص ٩١٩ و٩٢٠.

ص:91

١5. شبهه در حديث «قتال ناكثين و. . .»

اشاره

از پيامبر (ص) نقل شده كه خطاب به حضرت على (ع) فرمود:

تقاتل الناكثين والقاسطين والمارقين.(1)

تو با ناكثان ]اصحاب جمل [ و ظالمان ]اصحاب صفين [ و خارج شوندگان از دين ]خوارج [ خواهى جنگيد.

اما ابن تيميه فقط نقل فخر رازى را آورده آنگاه مى گويد:

وهو يروي في الأربعين أحاديث ضعيفة بل موضوعة عن أئمّة الحديث كقوله بقتال الناكثين والقاسطين والمارقين.(2)

و او (فخر رازى) در كتاب اربعين، احاديث ضعيف بلكه جعلى از امامان حديث آورده است؛ همانند گفتار پيامبر (ص) به قتال با ناكثين وقاسطين ومارقين.

پاسخ

اين حديث كمتر از مرتبه حسن نيست؛ زيرا آن را حافظ ابن حجر در شرح صحيح بخارى آورده وخودش در مقدمه شرحش التزام داده كه آنچه را در شرح حديثى يا تتمه يا زيادتى براى حديثى مى آورد صحيح يا حسن است. ونيز در «المطالب العالية»(3)اين حديث را آورده وبر آن سكوت كرده وبه ابى يعلى نسبت داده است.(4)

ابن حجر درباره تضعيفات ابن تيميه مى گويد:


1- مستدرك حاكم، ج٣، ص١5٠ و. . . .
2- منهاج السنة، ج 4، ص ٩٩.
3- المطالب العالية، ج 4، ص ٢٩٧.
4- مسند ابى يعلى، ج ١، ص ٣٩٧؛ ج ٣، صص١٩4 و١٩5.

ص:92

إنّه ردّ في ردّه كثيراً من الأحاديث الجياد؛ يعني الصحيح والحسن.(1)

او در ردّ احاديث، بسيارى از احاديث خوب؛ يعنى صحيح وحسن را رد كرده است.

وانگهى هيثمى اين حديث را نقل كرده و رجالش را رجال صحيح دانسته، غير از ربيع بن سعيد كه او نيز توسط ابن حبان توثيق شده است.(2)

١6. شبهه در حديث «محبّت حضرت على (ع)»

اشاره

در روايات متعدد پيامبر (ص) دوست داشتن على (ع) را دوست داشتن خود و بغض نسبت به او را بغض و كينه نسبت به خود معرفى كرده است.

اما ابن تيميه بعد از نقل چند حديث؛ از جمله

«من أحبّ عليّاً فقد أحبّني ومن أبغض عليّاً فقد أبغضني» ؛ «هر كس على را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته وهر كس على را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته است» . مى گويد:

« فالعشرة الأولي كلّها كذب» ؛ «ده حديث اول همگى دروغ است» .

پاسخ

اين حديث حسن است، طبرانى در «المعجم الكبير» از امّ سلمه نقل كرده كه گفت:


1- لسان الميزان، ج 6، ص ٣١٩.
2- مجمع الزوائد، ج٧، ص٢٣٨.

ص:93

أشهد أنّي سمعت رسول الله (ص) يقول: من أحبّ عليّاً فقد أحبّني ومن أحبّني فقد أحبّ الله ومن أبغض عليّاً فقد أبغضني ومن أبغضني فقد أبغض الله.(1)

گواهى مى دهم كه من از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: هر كس على را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته وهر كس مرا دوست بدارد به طور حتم خدا را دوست داشته است وهر كس على را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته وهر كس مرا دشمن بدارد به طور قطع خدا را دشمن داشته است.

حافظ هيثمى بعد از نقل اين حديث مى گويد:

« وإسناده حسن»(2)؛ «سند اين حديث حسن است» .

حاكم نيشابورى از سلمان نقل كرده كه فرمود:

سمعت رسول الله (ص) يقول: من أحبّ عليّاً فقد أحبّني ومن أبغض عليّاً فقد أبغضني. (3)

هر كس على (ع) را دوست داشته باشد مرا دوست داشته وهر كس على را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.

او بعد از نقل اين حديث آن را تصحيح كرده است.

١٧. ادّعاى بغض صحابه نسبت به حضرت على (ع)

اشاره

ابن تيميه مى گويد: «بسيارى از صحابه وتابعين، بغض على را داشته، او را سب كرده وبا او جنگ نموده اند» . (4)


1- المعجم الكبير، ج ٢٣، ص ٣٨٠.
2- مجمع الزوائد، ج ٩، ص ١٣٢.
3- مستدرك حاكم، ج ٣، ص ١٣٠.
4- منهاج السنة، ج ٧، صص ١٣٧ و١٣٨.

ص:94

پاسخ

اوّلاً: دشمنى ابن تيميه با حضرت على (ع) باعث شده تا ادّعا كند كه بسيارى از صحابه وتابعين او را دشمن داشته وسبّ نموده اند. چرا او اسم اين افراد را نمى برد؟ آيا غير از معاويه كه ابن تيميه مُحبّ اوست و از خوارج كه ابن تيميه از اسلاف آنان است، كسانى ديگر بوده اند كه نسبت به حضرت اميرمؤمنان (ع) بغض وعداوت داشته باشند؟

ثانياً: اگر همه صحابه -بر فرض- بغض حضرت على (ع) را داشته باشند، اين نقص آنان است نه نقصى بر حضرت على (ع) ؛ زيرا پيامبر (ص) در شأن او فرمود:

«لايحبّك إلاّ مؤمن ولايبغضك إلاّ منافق»(1)؛ «تو را به جز مؤمن دوست ندارد ونيز به جز منافق تو را دشمن نمى دارد» .

مگر پيامبر (ص) در شأن او نفرمود:

« من آذي عليّاً فقد آذاني»(2) ؛ «هر كس على را اذيت كند مرا اذيت كرده است» .

ومگر پيامبر (ص) نفرمود:

« من سبّ عليّاً فقد سبّني»(3)؛ «هر كس على را دشنام دهد مرا دشنام داده است» .

مگر پيامبر (ص) نفرمود:

من أحبّ عليّاً فقد أحبّني، ومن أبغض عليّاً فقد أبغضني.(4)

هر كس على را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته وهر كس على را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته است.


1- صحيح مسلم، ج١، ص٨6؛ مسند احمد، ج١، ص٩5؛ صحيح ترمذى، ج 5، ص64٣؛ سنن نسائى، ج 5، ص١٣٧؛ سنن ابن ماجه، ج١، ص4٢.
2- مسند احمد، ج٣، ص4٨٣؛ مستدرك حاكم، ج٣، ص١٣١؛ صحيح ابن حبّان، ج١5، ص٣65.
3- همان، ج 6، ص ٣٢٣؛ سنن نسائى، ج 5، ص ١٣٣؛ مستدرك حاكم، ج٣، ص١٣٠.
4- مستدرك حاكم، ج٣، ص١4١؛ المعجم الكبير، ج٢٣، ص٣٨٠؛ مجمع الزوائد، ج٩، ص١٣٠.

ص:95

چگونه كسى جرأت دارد كه على (ع) را دشمن بدارد؛ در حالى كه بخارى به سندش از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

« أنت منّي وأنا منك»(1)؛ «تو از من ومن از تو هستم» .

ونيز بخارى در شأن او از پيامبر (ص) نقل كرده كه خطاب به حضرت على (ع) فرمود:

أما ترضي أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّه لانبي بعدي.(2)

آيا راضى نمى شوى كه تو نزد من به منزله هارون نزد موسى باشى، جز آنكه بعد از من نبى نيست.

ونيز در شأن او فرمود:

إنّي دافعٌ الراية غداً إلى رجل يحبّ الله ورسوله ويحبّه الله ورسوله. . .(3)

هرآينه من فردا پرچم را به دست كسى مى دهم، كه خدا ورسولش را دوست دارد وخدا ورسولش نيز او را دوست دارند. . .

١٨. شبهه: بيعت نكردن اكثر مردم با على (ع)

اشاره

بنا به نقل متواتر تاريخ پس از عثمان همه مردم با على (ع) بيعت كردند، جز معاويه و برخى انگشت شمار كه از بيعت سرباز زد.

ابن تيميه مى گويد:


1- صحيح بخارى، ج ٢، ص ٩6٠ وج ٣، ص ١٣5٧.
2- همان، ص ١٣5٩؛ ج 4، ص ١6٠٢؛ صحيح مسلم، ج 4، صص ١٨٧٠ و١٨٧١.
3- مسند احمد، ج5، صص ٣5٣ و٣54؛ صحيح بخارى، ج ٣، ص ١٠٩6؛ صحيح مسلم، ج4، ص ١٨٧١.

ص:96

احدى از امت به جز على بن ابى طالب بهره مند از امامت نشد، با اينكه امور براو سخت گشت، ونصف امّت ويا كمتر ويا بيشتر با او بيعت نكردند.(1)

پاسخ

اوّلاً: مستفاد از حكم عقل ونصوصات وظواهر آيات قرآن كريم وسنّت نبوى آن است كه امامت منصبى الهى است وهر امامى بايد از جانب خداوند منصوب ومنصوص باشد، وخليفه بعد از رسول خدا (ص) كه از جانب خدا منصوب به امامت شد امام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع) بود. با وجود اين نصّ، خلافت وامامت الهى او تمام شد، ودر مشروعيّت پيدا كردن آن احتياج به بيعت مردمى نيست؛ گرچه بيعت مردم در حقيقت التزام عملى از ناحيه آنان در عمل به دستورات خليفه به حق است. ونفع اين عمل به خود مردم باز مى گردد كه از امام به حق اطاعت كرده وسلطه او را پذيرفته اند.

ثانياً: آيا عموم مردم با ابوبكر از روى طوع ورغبت بيعت كردند يا اينكه جماعت بسيارى از عموم مسلمانان از روى اكراه وتهديد سلطه او را پذيرفتند؟

مگر در سقيفه بر سر خلافت وتعيين جانشينى پيامبر (ص) غوغا وكشمكش عظيمى پديد نيامد؟ مگر گروهى از صحابه از بيعت با ابوبكر سرباز نزدند وبه خانه حضرت زهرا (عليها السلام) پناه نبردند؟(2)


1- منهاج السنة، ج 4، ص ١٠5.
2- تاريخ الخميس، ج ١، ص ١٨٨؛ عقد الفريد، ج ٣، ص 64.

ص:97

مگر عمر بن خطّاب به جهت بيعت گرفتن اكراهى از كسانى كه در خانۀ فاطمه (عليها السلام) تحصن كرده بودند، با گروهى، به خانه حضرت فاطمه (عليها السلام) هجوم نبردند؟(1)

ثالثاً: چه كسى غير از ابن تيميه ادّعا كرده كه بيشتر مردم با حضرت على (ع) بيعت نكردند؟ اين ادّعا تنها از ابن تيميه است.

حسن بن فرحان مالكى مى گويد:

امامت على وخلافت او به نص وواقع واجماع به اثبات رسيد، وبزرگان صحابه ومهاجرين وانصار بر بيعت با او اجماع كرده اند، وبر خلافت او تمام بلاد اسلام؛ همچون حجاز، يمن، فارس، خراسان، مصر، آفريقا، جزيره، آذربايجان، هند، سند ونوبه، خاضع شدند. وبه جز اهل شام كسى با بيعت او معارضه نكردند، وآنان نصف امت وحتى ربع امت بلكه به يك دهم امت هم نمى رسيدند. بلكه در شام برخى از صحابه وتابعين نيز وجود داشتند كه بر خلافت على (ع) اقرار داشتند واز معاويه كناره گيرى مى كردند؛ مثل شدّاد بن اوس وعبدالرحمن بن غنم اشعرى بزرگ تابعين اهل شام. وبا معاويه جز تعداد كمى از صحابه آن هم از مسلمانان فتح مكه ومسلمانان حنين وبرخى كه در صحابى بودن آنها اختلاف است وجود نداشتند. . .(2)

در رابطه با تعداد كسانى كه از بدرى ها همراه با حضرت على (ع) بودند اختلاف است، برخى مى گويند: ١٣٠ نفر از بدرى ها همراه با حضرت على (ع) بودند.(3)


1- تاريخ طبرى، ج ٣، صص ١٩٨ و١٩٩؛ شرح ابن ابى الحديد، ج ٢، صص ١٣٠ - ١٣4.
2- بيعة على بن ابى طالب فى ضوء الروايات الصحيحة، ص ١٩٣.
3- امام على ع از تاريخ الاسلام، ص 4٨4.

ص:98

تمام اصحاب بيعت رضوان كه تا آن زمان زنده بودند همراه با على (ع) بودند. خليفة بن خياط (شيخ بخارى) به سند خود از عبدالرحمن أبزى نقل كرده كه گفت:

از كسانى كه در بيعت رضوان با رسول خدا (ص) بيعت نموديم هشتصد نفر با على (ع) بوديم كه شصت وسه نفر از آنان از جمله عمار بن ياسر كشته شدند.(1)

اين حديث بنابر تصريح بزرگان اهل سنّت صحيح است ورجال آن بين ثقه وصدوق مى باشند.(2)

اعمش مى گويد: «به خدا سوگند! من به جهت على واصحابش تعجّب نمودم؛ زيرا اصحاب پيامبر (ص) همراه او بودند. . .» .(3)

و نيز اجماع تابعين بر بيعت با على (ع) بود. حسن بن فرحان مالكى در اين باره مى گويد:

اگر صحابه اجماع بر بيعت با على داشتند تابعين نيز به تبع آنان بوده اند. تابعين حجاز وعراق ومصر ويمن وخراسان وديگر بلاد اسلامى تابع صحابه بوده اند، و بدين جهت همراه با على (ع) در صفّين بزرگان تابعين از اهل عراق بوده اند ودر رأس آنان بهترين تابعين اويس قرنى وعلقمة بن قيس وابوعبدالرحمن سلمى وابوالأسود دوئلى واحنف بن قيس وديگران از بزرگان تابعين قرار داشتند. . .(4)


1- تاريخ خليفه، ص ١٩6.
2- بيعة على بن ابى طالب، ص ١٩6.
3- التاريخ الصغير، بخارى، ص ١٢5.
4- بيعة على بن ابى طالب، ص ٢٠١.

ص:99

رابعاً: علما ومحدّثان اهل سنّت، اجماع بر بيعت عمومى با حضرت دارند، اينك به عبارات برخى از آنها اشاره مى كنيم:

الف) سليمان بن طرخان تيمى (١4٣ه. ق) مى گويد: «اهل حرمين با على (ع) بيعت نموده وبيعت براى اهل حرمين است» .(1)

ب) ابن اسحاق (متوفاى ١5١ه. ق) مى گويد:

چون عثمان كشته شد، با على بن ابى طالب به طور عمومى در مسجد رسول خدا (ص) بيعت شد. واهل بصره با او بيعت كردند ودر مدينه طلحه وزبير نيز بيعت نمودند.(2)

عبارت ابن اسحاق قصور دارد ومعلوم است كه استقصا نكرده است؛ زيرا تنها به بيعت اهالى مدينه وبصره اشاره كرده وسخنى از بيعت كوفه وحجاز ويمن ومصر وخراسان ويمامه به ميان نياورده است؛ در حالى كه همه اهالى آن ديار نيز بيعت كردند.(3)

ج) محمّد بن ادريس شافعى (٢٠4ه. ق) مى گويد: «بدانيد كه امام به حق بعد از عثمان، على بن ابى طالب است وامامت او با بيعت بزرگان صحابه ورضايت بقيه ثابت شد» .(4)

د) ابن سعد (٢٣١ه. ق) مى گويد:

چون عثمان در روز جمعه، شب ٢٨ ذى الحجه، سال ٣5 به قتل رسيد با على بن ابى طالب (رحمه الله) فرداى آن روز به عنوان خلافت بيعت شد. طلحه وزبير وسعد بن ابى وقاص وسعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل


1- انساب الاشراف، ج ٢، ص ٢٠٨.
2- الرياض النضرة، ج ٣، ص ٢٠٢.
3- بيعة على بن ابى طالب ع ، ص ٢٠5.
4- مناقب الشافعى، رازى، ص ١٢5.

ص:100

وعمار بن ياسر واسامة بن زيد وسهيل بن حنيف وابوايّوب انصارى ومحمّد بن سلمه وزيد بن ثابت وخزيمة بن ثابت وتمام كسانى كه از اصحاب رسول خدا (ص) وديگران كه در مدينه بودند با حضرت بيعت كردند.(1)

ه) ابن قتيبه دينورى (٢٧6ه. ق) مى گويد:

. . . من نواصب را مشاهده كردم، هنگامى كه غلوّ رافضه در محبّت على ومقدّم داشتن او را ديدند، با اين عمل مقابله كرده ودر تأخير على -كرّم الله وجهه- وكوتاهى در حقّ او وناسزاگويى به او غلو نمودند، گرچه به ظلم بر او تصريح نكرده اند. . . وبه جهت جهلشان آن حضرت را از امامان هدايت خارج كرده ودر زمره امامان فتنه گر داخل كردند، واو را مستوجب اسم خلافت ندانستند؛ زيرا مردم (پس از بيعت) بر او اختلاف كرده اند ولى براى يزيد بن معاويه به بهانه اجماع مردم بر او، اسم خليفه را مستحق وى دانستند. . .(2)

و) حافظ ابوبكر اسماعيلى (م٣٧١ه. ق) در حكايت مذهب اهل سنّت مى گويد:

سپس خلافت على بن ابى طالب به بيعت بيعت كنندگان از بدرى ها همچون عمار بن ياسر وسهل بن حنيف وتابعين آنان از ساير صحابه به جهت سابقه حضرت وفضل او ثابت شد.(3)


1- الطبقات الكبرى، ج ٣، ص ٣١.
2- الاختلاف فى اللفظ والردّ على الجهميّة والمشتبهة، ص 4١.
3- اعتقاد اهل السنة، ص 46.

ص:101

ز) ابوعبدالله بن بطّه (٣٨٧ه. ق) مى گويد:

بيعت على بيعت اجتماع ورحمت بود، وهرگز مردم را به خود دعوت نكرد ونيز بر بيعت خود با شمشير، مردم را مجبور نساخت وبا عشيره خود بر مردم غالب نشد. او با اين عمل خود به خلافت شرف وبها داد وبا عدالت خود به قامت خلافت، زيور بها وعظمت وارزش آويخت. . .(1)

ح) ابوعثمان على بن عبدالرحمن صابونى (م44٩ه. ق) مى گويد:

. . . خلافت على به بيعت صحابه با او بود؛ زيرا تمام آنان او را سزاوارترين وبرترين خلق در آن وقت به خلافت مى شناختند، وهرگز عصيان ونافرمانى او را به خود اجازه نمى دادند. . . (2)

ط) ابن عبدالبرّ (م46٣ه. ق) مى گويد: «مهاجرين وانصار بر بيعت با او اجتماع كردند وتنها چند نفر از آنها بودند كه بيعت نكردند. . .» .(3)

ى) آمدى (6٣١ه. ق) مى گويد:

و امّا وجه دوم در اثبات امامت على (ع) اجماع امت بعد از قتل عثمان واتفاق آنها بر استخلاف وامامت او است. . . واين دليل بر امامت وى مى باشد.(4)

ك) ابن عماد حنبلى (١٠٨٩ه. ق) مى گويد: «همراه ومؤيّد خلافت على (ع) جماعتى از بدرى ها واهل بيعت رضوان وروايات پيامبر (ص) واجماع بر امامت او بودند» (5)


1- منهاج القاصدين، ابن قدامه، ص ٧٧.
2- عقيدة السلف واصحاب الحديث، صابونى، ص ٢٩٢.
3- الاستيعاب، ج ٣، ص ٢6.
4- الامامة من أبكار الأفكار فى اصول الدين، صص ٣٠٠ - ٣٠٢.
5- شذرات الذهب، ج ١، صص ٢١٢ و٢١٣.

ص:102

ل) ابن ابى العزّ حنفى (٧٩٢ه. ق) مى گويد: «خلافت براى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب بعد از عثمان، با بيعت صحابه، به جز معاويه از اهل شام ثابت شد» .(1)

م) ابن حجر عسقلانى (٨5٢ه. ق) مى نويسد:

بيعت على بر خلافت، بعد از قتل عثمان در اوائل ذى الحجة سال ٣5 بود. مهاجرين وانصار وتمام كسانى كه حاضر بودند، با او بيعت كردند. بيعت او را به تمام مناطق اسلامى مكتوب نمودند، تمام اهالى آن ممالك به بيعت با او اذعان پيدا كردند به جز معاويه واهل شام كه بين آنها بعداً اتّفاقاتى افتاد.(2)

١٩. شبهه در حزن حضرت زهرا (عليها السلام) بر پدرش

اشاره

فاطمۀ زهرا (عليها السلام) به پدرش محبت بسيار داشت به حدى كه بعد از وفات او بسيار محزون شد.

اما ابن تيميه در اعتراض به حزن حضرت زهرا (عليها السلام) در سوگ پدرش ومقايسه آن با حزن ابوبكر در غار مى گويد:

شيعه وديگران از فاطمه حكايت مى كنند كه به حدّى در سوگ پيامبر (ص) حزن داشته كه قابل توصيف نيست، واينكه او بيت الاحزان ساخته است، واين كار را مذمّت براى او به حساب نمى آورند، با اينكه او بر امرى حزن داشته كه فوت شده وباز نمى گردد، ولى ابوبكر در زمان حيات پيامبر از ترس اينكه حضرت كشته شود خوف داشته است وآن حزنى است كه متضمن حراست


1- شرح العقيدة الطحاوية، ص ٧٢٢.
2- فتح البارى، ج ٧، ص ٧٢.

ص:103

است، ولذا چون حضرت فوت كرد هرگز چنين حزنى را ابوبكر نداشت؛ زيرا بى فايده است، نتيجه اينكه حزن ابوبكر بدون شكّ كامل تر از حزن فاطمه است.(1)

پاسخ

اوّلاً: حزن ابوبكر ناشى از ضعف ايمان او به نصرت الهى بوده است ولذا پيامبر (ص) در غار به او فرمود: لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا ؛ «غم مخور، خدا با ماست» . (توبه: 4٠)

و نيز خداوند متعال مى فرمايد:

أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (يونس: 6٢)

آگاه باشيد ]دوستان و [ اولياى خدا، نه ترسى دارند ونه غمگين مى شوند.

ثانياً: حزن در فراق محبوب وگريه كردن بر او نه تنها امرى جايز وراجح است بلكه خود پيامبر (ص) نيز چنين مى كرده است.

انس بن مالك از پيامبر (ص) نقل كرده كه در فراق فرزندش ابراهيم فرمود:

إنّ العين تدمع والقلب يحزن ولانقول إلاّ مايرضى ربّنا، وإنّا لفراقك يا إبراهيم لمحزونون. (2)

همانا چشم مى گريد، وقلب محزون مى شود ولى غير از آنچه رضايت پروردگار ماست نمى گوييم، وبه طور حتم اى ابراهيم در فراق تو محزونيم.


1- منهاج السنة، ابن تيميه، ج ٨، صص 45٩ و46٠.
2- صحيح بخارى، ج ١، صص 4٣٨ و4٣٩؛ صحيح مسلم، ج 4، ص ١٨٠٧.

ص:104

چرا ابن تيميه به پيامبر (ص) اعتراض نمى كرد كه چرا به امرى كه گذشته وفوت شده محزونى؟ !

بخارى ومسلم نقل كرده اند:

هنگامى كه خبر شهادت زيد بن حارثه وجعفر بن ابى طالب وعبدالله بن رواحه در غزوه موته به پيامبر اكرم (ص) رسيد؛ در حالى كه آثار حزن بر ايشان هويدا بود، جلوس نمود.(1)

بخارى از انس بن مالك نقل كرده كه گفت:

قنت رسول الله (ص) شهراً حين قتل القرّآء، فما رأيت رسول الله حزن حزناً قطّ أشدّ منه.(2)

هنگامى كه قاريان قرآن در كنار بئر معونه به شهادت رسيدند، يك ماه حضرت با مردم سخن نمى گفت. وهرگز ديده نشد كه پيامبر (ص) به اين شدّت ناراحت شده باشد.

ثالثاً: حزن واندوه حضرت زهرا (عليها السلام) بعد از وفات پيامبر (ص) تنها در فراغ پدرش نبوده، بلكه حزن واندوه وگريه او بر ارتداد امت وبه فراموشى سپردن تمام زحمات وسفارشات پدرش وخانه نشين كردن خليفه به حق رسول خدا (ص) ؛ يعنى حضرت على (ع) وديگر امور نيز بوده است.

حضرت زهرا (عليها السلام) چنان از اين امور محزون وناراحت بود كه عبدالله بن حارث مى گويد:

مكثت فاطمة بعد النبي (ص) ستّة أشهر وهي تذوب. (3)

فاطمه (عليها السلام) بعد از پيامبر (ص) شش ماه زنده بود واين درحالى بود كه بدنش در اين مدّت آب مى شد.


1- صحيح بخارى، ج ١، ص 4٣٧؛ صحيح مسلم، ج ٢، ص 6١4.
2- همان.
3- سير اعلام النبلاء، ج ٢، ص ١٢٨.

ص:105

رابعاً: چه كسى گفته كه ابوبكر در سوگ پيامبر (ص) محزون نشده ونگريسته است؟ ! بلكه مطابق نصّ طيالسى او بر پيامبر (ص) نوحه سرايى نيز كرده است.

او مى گويد: «بعد از وفات پيامبر (ص) چون بر حضرت وارد شد لبانش را بين دو چشمان حضرت گذاشت ودو دستش را به دوگيجگاه او، آن گاه فرياد برآورد:

« وانبيّاه، واخليلاه، واصفيّاه»(1)؛ «آه اى نبى خدا، واى اى دوست خدا، واى انتخاب شده خدا» .

خامساً: چگونه انسان در فراق رسول خدا (ص) محزون نگردد؛ در حالى كه حضرت فرمود:

من أصيب بمصيبة فليذكر مصيبته بي فإنّها من أعظم المصائب.(2)

هر كس به مصيبتى گرفتار آمد بايد مصيبت مرا به ياد آورد؛ زيرا كه مصيبت من از بزرگ ترين مصيبت ها است.

سلمان وابوالدرداء دائماً در فراغ رسول خدا (ص) محزون بودند ولذا از آن دو رسيده كه مى گفتند:

ثلاثة أحزنتني حتّى أبكتني: فراق محمّد (ص) . . .(3)

سه چيز مرا به حدّى محزون كرده كه به گريه واداشته است: يكى فراق محمّد (ص) . . .

حزن در فراق ودورى پيامبر (ص) به حدّى تأثيرگذار بود كه حتى تنه درخت خرمايى كه در مسجد رسول خدا (ص) بود نيز متأثر شد.


1- مسند طيالسى، ج ١، ص ٢١٧.
2- سنن ابن ماجه، ج ١، ص 5١٠؛ المعجم الأوسط، بيهقى، ج 4، ص ٣65؛ المعجم الصغير، ج١، ص٣66.
3- حلية الاولياء، ج ١، ص ٢٠٧؛ شعب الايمان، بيهقى، ج ٧، ص ٣٧٨.

ص:106

دارمى در سنن خود از انس بن مالك نقل مى كند كه رسول خدا (ص) در روز جمعه مى ايستاد وپشت خود را بر تنه درخت خرمايى در مسجد تكيه مى داد. شخصى رومى آمد وگفت: «آيا اجازه مى دهيد براى شما چيزى بسازم تا بر روى آن بنشينيد؟ زيرا گويا شما ايستاده ايد. او براى حضرت، منبر سه پلّه اى ساخت كه حضرت بر پله سوم آن مى نشست. چون پيامبر (ص) بر روى منبر قرار گرفت، آن تنه درخت در حزن حضرت صدايى همچون صداى گاو درآورد، به حدّى كه مسجد به لرزه درآمد. حضرت در آن هنگام از منبر پايين آمد وآن تنه درخت را دربرگرفت. در اين هنگام بود كه آرام گرفت. سپس حضرت فرمود:

والّذي نفسي بيده لو لم التزمه مازال هكذا حتى تقوم الساعة حزناً على رسول الله (ص) .(1)

قسم به كسى كه جانم به دست اوست اگر او را دربرنگرفته بودم تا روز قيامت در حزن رسول خدا اين چنين بود.

آن گاه پيامبر دستور داد تا آن چوب را دفن نمايند.

٢٠. شبهه در حديث غضب فاطمه (عليها السلام)

اشاره

در روايات از رسول خدا (ص) نقل شده است كه فرمود:

إنّ فاطمة بضعة مني من أغضبها أغضبني.(2)

فاطمه پاره تن من است، هر كس دور او را به خشم آورد، مرا به خشم درآورده است.


1- سنن دارمى، ج١، ص١٩.
2- السنن الكبرى، نسائى، ج5، ص٩٧.

ص:107

شبهه اوّل: شكوه كردن لايق شأن فاطمه (عليها السلام) نيست

اشاره

اشكال: ابن تيميه در اعتراض به علامه حلّى (رحمه الله) مى گويد:

و همچنين آنچه را ذكر كرده كه زهرا (عليها السلام) - با ابوبكر وصاحب او (عمر) سخن نگفت تا آنكه به ملاقات پدرش رفت وبه او شكايت كرد. اين مطلب امرى است كه لايق شأن فاطمه (عليها السلام) نيست كه درباره او گفته شود؛ زيرا شكايت وشكوه را نزد رسول خدا (ص) بردن امرى لايق بر او نيست، بلكه شكوه را بايد نزد خدا برد. . .(1)

پاسخ

اوّلاً: اين موضوع كه حضرت زهرا (عليها السلام) با ابوبكر قهر كرده واز او كناره گرفته، امرى ثابت ومعروف است.

بخارى ومسلم وابن حبان از عايشه نقل كرده كه گفت:

فاطمه (عليها السلام) در موضوع اختلاف در ارث رسول خدا (ص) بر ابوبكر غضب كرد واز او كناره گرفت وتا هنگام وفاتش با او سخن نگفت. وبعداز پيامبر (ص) شش ماه زندگى كرد. وچون وفات يافت، شوهرش شبانه او را دفن نمود. وهرگز ابوبكر را خبر نكرد وخود بر جنازه حضرت نماز گزارد.(2)

ثانياً: شكايت بردن نزد رسول خدا (ص) حقيقتاً شكايت بردن نزد خداوند است. لذا مشاهده مى كنيم كه صحابه در شدايد ومصايب وظلم هايى كه به آنان روا مى شد به رسول خدا (ص) پناه برده وبه او شكوه مى كردند.


1- منهاج السنة، ج 4، صص ٢4٣ و٢44.
2- صحيح بخارى، ج 4، ص ١54٩؛ صحيح مسلم، ج ٣، ص ١٣٨٠؛ صحيح ابن حبّان، ج ١١، ص ١5٣.

ص:108

ابوداوود از خولة بن مالك بن ثعلبه نقل كرده كه گفت:

همسرم اوس بن صامت مرا طلاق ظهار داد. به نزد رسول خدا (ص) آمدم واز اين بابت نزد او شكايت كردم. حضرت در اين امر با من مجادله مى نمود و مى فرمود: از خدا بترس؛ زيرا او پسرعموى تو است. من نگذشتم تا اينكه قرآن نازل شد، خداوند سبحان فرمود:

قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِى تُجادِلُكَ فِى زَوْجِها (مجادله: ١)

خداوند سخن زنى را كه درباره شوهرش به تو مراجعه كرده بود شنيد.(1)

ثالثاً: مطابق روايات بسيارى، صحابه نزد رسول خدا (ص) شكايت مى آوردند. اينك به نمونه هايى از آنها اشاره مى كنيم:

الف) شكوه حضرت زهرا (عليها السلام) از خدمت در منزل.(2)

ب) شكوه يكى از صحابه درباره قحطى.(3)

ج) شكوه صحابه از گرانى قيمت ها.(4)

د) شكوه صحابه از فقر وتنگدستى.(5)

ه) شكوه صحابه از عطش در يكى از غزوات.(6)

و) شكوه جرير از اينكه نمى تواند بر اسب بنشيند.(7)


1- سنن ابى داود، ج ٢، ص ٢66.
2- صحيح بخارى، ج ٣، ص ١١٣٣؛ صحيح مسلم، ج 4، ص ٢٠٩١؛ مسند احمد، ج ١، ص١٣6.
3- همان، ج ١، ص ٣45.
4- صحيح ابن حبّان، ج ١١، ص ٣4٠.
5- مجمع الزوائد، ج 6، ص ٢١٢.
6- صحيح بخارى، ج ١، صص ١٣٠ و ١٣١؛ مسند احمد، ج 4، ص 4٣4.
7- همان، ج ٣، ص ١١٠4؛ صحيح مسلم، ج 4، ص ١٩٢5.

ص:109

ز) شكوه حذيفه.(1)

ح) شكوه عبدالرحمن بن عوف از خالد بن وليد.(2)

ط) شكوه يكى از صحابه از قساوت قلب.(3)

ى) شكوه عثمان بن ابى العاص از دردى كه در بدنش احساس كرده بود.(4)

ك) شكوه صحابه از ظلم مشركين.(5)

ل) شكوه يكى از صحابه در مورد تخيّلات در نماز.(6)

م) شكوه زنان به جهت كتك خوردنشان. (7)

ن) شكوه تابعين از حجاج بن يوسف ثقفى.(8)

س) شكوه اميرالمؤمنين (ع) در عالم رؤيا از امت پيامبر (ص) .(9)

ع) شكوه بهائم نزد رسول خدا (ص) .(10)

شبهه دوّم: قهر فاطمه (عليها السلام) كار ناپسندى بود

اشاره

ابن تيميه مى گويد:

قهركردن وكنار كشيدن فاطمه با صدّيق كارى پسنديده نبود واز كارهايى نيست كه بتوان به خاطر آن حاكم را مذمّت نمود، بلكه


1- مسند احمد، ج 5، ص 4٠٢؛ سنن نسائى، ج 6، ص ١١٧.
2- صحيح ابن حبّان، ج ١5، ص 565؛ مجمع الزوائد، ج ٩، ص ٣4٩.
3- الترغيب والترهيب، منذرى، ج ٣، ص ٢٣٧؛ مجمع الزوائد، ج ٨، ص ١6٠.
4- صحيح مسلم، ج 4، ص ١٧٢٧.
5- صحيح بخارى، ج ٣، ص ١٣٢٢؛ صحيح مسلم، ج ١، ص 4٣٣.
6- همان، ج ٢، ص ٧٢5؛ صحيح مسلم، ج ١، ص ٢٧6.
7- سنن ابى داود، ج ٢، ص ٢45؛ سنن ابن ماجه، ج ١، ص 6٣٨.
8- صحيح بخارى، ج 4، ص ٢5٩١؛ مسند احمد، ج ٣، ص ١٣٢.
9- مجمع الزوائد، ج ٩، ص ١٣٨؛ الترغيب والترهيب، ج ٣، ص ٩٩.
10- مسند احمد، ج 4، ص ١٧٣؛ الترغيب والترهيب، ج ٣، ص ١44.

ص:110

اين عمل به جرح وطعن فاطمه (عليها السلام) نزديك تر است تا اينكه مدح باشد.(1)

او در جايى ديگر مى گويد:

و اما قول ابن مطهر حلّى كه تمام محدثين روايت كرده اند كه پيامبر (ص) فرمود:

«يا فاطمة! إنّ الله يغضب لغضبك ويرضي لرضاك» ، اين نسبت دروغ به پيامبر است؛ زيرا اين حديث از پيامبر نقل نشده، ودر كتب معروف حديثى شناخته نشده وسند معروف يا صحيح ويا حسنى از پيامبر ندارد. وهر كس كه خدا ورسول از او راضى است ضررى ندارد كه يكى از خلق نسبت به او غضبناك شود، هر كس كه مى خواهد باشد.(2)

پاسخ

اوّلاً: موضوع قهر كردن وكنار كشيدن حضرت زهرا (عليها السلام) از آن جهت كه آن حضرت به نصّ قرآن وحديث معتبر نبوى (ص) معصومه است وبه غضب او خدا ورسول به غضب درمى آمدند، دلالت بر منقصت بزرگى بر كسى دارد كه او را به غضب درآورد؛ زيرا تا كسى كار خلافى انجام ندهد مورد غضب خدا ورسولش واقع نمى شود.

ثانياً: حديث:

« يا فاطمة! إنّ الله يغضب لغضبك ويرضي لرضاك» را بسيارى از علماى عامه در كتب حديثى خود نقل كرده اند؛ از قبيل:

الف) ابن ابى عاصم. (3)


1- منهاج السنة، ج 4، ص ٢44.
2- همان، صص ٢4٨ و٢4٩.
3- الآحاد والمثانى، ج 5، ص ٣6٣.

ص:111

ب) حاكم نيشابورى.(1)

ج) ابوالقاسم طبرانى.(2)

د) دولابى. (3)

ه) ابن عساكر دمشقى. (4)

و) محبّ الدين طبرى.(5)

ز) ابن حجر هيتمى.(6)

ثالثاً: حاكم نيشابورى بعد از نقل اين حديث تصريح به صحت سند آن كرده است. ونيز حافظ هيثمى تصريح به حَسَن بودن آن نموده است.

گرچه ذهبى به دفاع از استادش ابن تيميه برآمده واين حديث را با سند حاكم تضعيف كرده وگفته: حسين بن زيد منكر الحديث است وروا نيست كه به او احتجاج شود، ولى اين تعليق از ذهبى غريب به نظر مى رسد؛ زيرا او سبب جرح ونقد خود را ذكر نكرده ونيز علت اينكه نمى توان به حديث او احتجاج كرد را بيان ننموده است. نهايت مطلبى كه مى توان درباره حسين بن زيد ذكر كرد اين است كه او مشكلى ندارد. ابن عدى در «الكامل» مى گويد: عموم حديث او از اهل بيت است واميد است كه در او باكى نباشد. . .» . (7)


1- المستدرك على الصحيحين، ج ٣، ص ١6٧.
2- المعجم الكبير، ج ١، ص ١٠٨؛ ج ٢٢، ص 4٠١.
3- الذريّة الطاهرة، ج ١، ص ١٢٠.
4- تاريخ دمشق، ج ٣، ص ١56.
5- ذخائر العقبى، ج ١، ص ٣٩.
6- مجمع الزوائد، ج ٩، ص ٢٠٣.
7- الكامل، ج ٢، ص ٣5١.

ص:112

وابن حجر مى گويد: «او صدوق است وچه بسا در برخى موارد به خطا رفته است» .(1)

بس است در توثيق او كه حافظ دارقطنى در سندى كه حسين بن زيد وجود دارد مى گويد: «تمام اين افراد ثقه هستند» .(2)

و نيز ضياء مقدسى اين حديث را در كتاب «الاحاديث المختارة» نقل كرده است، با التزام به اينكه راويان احاديثى كه نقل مى كند همگى موثّقند.

وانگهى ذهبى متّهم به تشدّد وسخت گيرى در احاديثى است كه در باب فضايل اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده است، وگاهى بدين جهت افراد بسيار جليل القدر را تضعيف مى كند. ابن حجر عسقلانى در ترجمه على بن صالح انماطى، بعد از آنكه مشاهده كرده كه ذهبى او را متّهم به گفتارى كرده كه او از آن مبرّا است، مى گويد: «سزاوار است كسانى كه از ناحيه ذهبى تضعيف مى شوند را خوب بررسى كنيم» . (3)

ذهبى چگونه اين حديث را تضعيف كرده؛ در حالى كه شيخ واستاد او حافظ مزّى در «تهذيب الكمال» از باب احتجاج اين حديث را نقل كرده وراويان آن را تضعيف نكرده است.

رابعاً: چه كسى گفته كه خداوند سبحان اگر از كسانى به جهت يك عمل خاصى راضى شده تا ابد از آنان راضى است؛ گرچه بعد از آن عمل كارهاى خلاف بسيارى انجام داده باشند. بنابراين پيامبر (ص) گرچه به جهت


1- تهذيب التهذيب، ج ١، ص ١66.
2- سؤالات البرقانى، ج ١، ص ٢٢.
3- لسان الميزان، ج 4، ص ٢٣5.

ص:113

بيعت رضوان از عده اى از صحابه راضى شد ولى اين رضايت در مورد خاص ومربوط به آن عمل است وشامل اعمال خلاف او نمى شود. ونيز دلالت بر راضى بودن خداوند از آنان تا آخر عمر ندارد.

خامساً: معناى جمله

« كائناً من كان» هر كس مى خواهد باشد، كه در بخشى ديگر از كلام ابن تيميه آمده چيست؟ آيا اين اهانت به حضرت زهرا (عليها السلام) واظهار عداوت به او نيست.

سادساً: اگر جمله:

« يا فاطمة! إنّ الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك» در صحاح ستّه نيامده ولى شبيه اين مضمون در صحيح بخارى وارد شده است.

بخارى به سند خود از مسور بن مخرمه نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها فقد اغضبني.(1)

فاطمه پاره اى از تن من است پس هر كس او را به غضب درآورد به طور حتم مرا به غضب درآورده است.

مى دانيم كه هر كس شخصى را به غضب درآورد او را اذيت وآزار داده است. در نتيجه پيامبر (ص) به جهت غضب دخترش فاطمه (عليها السلام) اذيت وآزار شده است. در قرآن كريم آمده است:

إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيا وَ الآْخِرَة وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً (احزاب: 5٧)

آنها كه خدا وپيامبرش را آزار مى دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا وآخرت دور ساخته، وبراى آنها عذاب خواركننده اى آماده كرده است.


1- صحيح بخارى، ج ٣، ص ١٣6١.

ص:114

٢١. شبهه در وصيت حضرت زهرا (عليها السلام) به دفن شبانه

اشاره

مطابق رواياتى كه ذكر شد حضرت زهرا (عليها السلام) بعد از ظلم هايى كه به او شد وصيت كرد تا او را شبانه دفن نمايند تا كسانى كه به او ظلم كردند در تشييع جنازۀ او شركت نكنند.

ابن تيميه مى گويد:

و همچنين آنچه را كه حلّى نقل كرده كه فاطمه وصيّت كرد تا او را شبانه دفن كنند وهيچ كس بر او نماز نگزارد، اين مطلب را كسى از فاطمه حكايت نمى كند وبه آن جز فرد جاهل احتجاج نمى نمايد، او به فاطمه مطلبى را نسبت مى دهد كه لايق آن نيست؛ زيرا نماز مسلمان بر ديگرى خير زايدى است كه به او مى رسد. . .(1)

پاسخ

اولاً: حضرت زهرا (عليها السلام) بى جهت چنين وصيتى نكرده است، او به جهت مبارزه سياسى با دستگاه حاكم ومطّلع كردن مردم از بى عدالتى آنان، دست به چنين وصيتى زده است. او با اين عملش مى خواست مردم سؤال كنند چرا دختر پيامبر (ص) بايد شبانه دفن شود؟ واگر مردم از سرّ اين وصيّت آگاه شوند پى به عدم مشروعيّت خلافت وبى عدالتى آنان خواهند برد. ونيز حضرت با اين وصيت نخواست تا آنان با حضور خودشان به مردم چنين وانمود كنند كه ما خليفه به حقّ مسلمين هستيم وبا اهل بيت پيامبر (ص) مشكلى نداريم. هر سياستمدارى مى فهمد كه اين وصيت چه تأثير سوئى بر دستگاه خلافت تا روز قيامت داشته است.


1- منهاج السنة، ج 4، صص ٢4٧ و٢4٨.

ص:115

ثانياً: نماز هر كس بر جنازه شخصى منشأ خير زايد نخواهد بود.

ثالثاً: حضرت زهرا (عليها السلام) مطابق آيه تطهير وبرخى از احاديث، معصومه بوده واز هر نوع اشتباه وخطا مصون است.

پيامبر (ص) در شأن او فرمود:

فاطمة بضعة منّي من أغضبها فقد أغضبني.(1)

فاطمه پاره تن من است، هر كس او را به غضب درآورد به طور حتم مرا به غضب درآورده است.

كسى كه اين گونه وصيت كرده به طور حتم از دستگاه خلافت و سردمداران آن غضبناك بوده است، در نتيجه آنان مورد غضب پيامبر (ص) نيز قرار گرفته اند. اين حديث دلالت بر عصمت حضرت زهرا (عليها السلام) دارد؛ زيرا اگر حضرت در تمام امورش از آن جمله غضب كردن، معصوم نبود خداوند به طور مطلق در تمام موارد غضب كردن حضرت، غضب نمى نمود.

نتيجه اينكه: حضرت زهرا (عليها السلام) با اين وصيّتش تا روز قيامت حجت را براى كسانى كه براى حكومت خليفه اول ارزشى قائلند، تمام كرد. . . .

رابعاً: ابن تيميه در اصل وصيت واينكه حضرت زهرا (عليها السلام) به توسط حضرت على (ع) شبانه دفن شد شك دارد وبر فرض ثبوت اين قضيه بر حضرت زهرا (عليها السلام) اشكال وايراد مى كنند؛ در حالى كه مطابق نصوص معتبر نزد فريقين، هم وصيت به دفن شبانه وهم دفن حضرت شب هنگام از مسلّمات است.


1- صحيح بخارى، باب مناقب فاطمة٣.

ص:116

بخارى به سندش از عايشه نقل كرده كه گفت: فاطمه دختر پيامبر (ص) كسى را به نزد ابوبكر فرستاد تا ميراث خود از رسول خدا (ص) از فيء مدينه وفدك وآنچه از خمس خيبر باقى مانده، بازخواهد. . . ابوبكر از دادن اين اموال امتناع كرد. فاطمه بر ابوبكر بدين جهت غضب نموده واو را رها كرد. وتا هنگام وفاتش با او سخن نگفت. بعد از پيامبر (ص) شش ماه زنده بود. هنگامى كه وفات نمود شوهرش على او را شبانه دفن كرد وابوبكر را بر آن امر اعلان ننمود.(1)

مسلم نيز در ضمن قضيه غضب حضرت زهرا (عليها السلام) بر ابوبكر ووفات او مى گويد: «. . . على (ع) خبر وفات حضرت فاطمه (عليها السلام) را به ابوبكر نرسانيد وخودش بر او نماز گزارد» .(2)

يعقوبى نقل مى كند:

. . . فاطمه بر شوهرش على وصيت كرد تا او را غسل دهد. . . وشبانه به خاك بسپارد، وكسى به جز سلمان وابوذر وبنابر نقلى عمار در تشييع جنازه او حاضر نشد.(3)

ابن ابى الحديد مى گويد:

خبر صحيح نزد ما اين است كه فاطمه (عليها السلام) از دنيا رحلت نمود؛ در حالى كه بر ابوبكر وعمر غضبناك بود ولذا وصيت كرد تا اين دو نفر -ابوبكر وعمر- بر جنازه او نماز نگزارند.(4)


1- صحيح بخارى، ج 5، ص ١٧٧.
2- صحيح مسلم، ج ٣، ص ١٣٨٠.
3- تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ١١5.
4- شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 5٠.

ص:117

استاد توفيق ابوعلم نقل مى كند:

فاطمه زهرا (عليها السلام) سه وصيت كرد، يكى آنكه كسانى كه بر آنان غضبناك بوده، در تشييع جنازه اش حاضر نشوند وجنازه اش شبانه به خاك سپرده شود. . . . (1)

٢٢. شبهه در ادّعاى افضليّت امام على (ع)

اشاره

ابن تيميه مى گويد: «و امّا عمر، پس استفاده على از او بيش از استفاده عمر از او بود. . .» .(2)

پاسخ

اوّلاً: خليفه دوم چه علمى داشته تا حضرت على (ع) بخواهد از او استفاده ببرد. اينك به برخى از آرا وفتاواى او اشاره مى كنيم تا ميزان علم خليفه دوم براى خوانندگان اين مطلب روشن شود.

الف) حكم به، به جا نياوردن نماز براى كسى كه جنب بوده وآب در دسترس او نيست. (3)

ب) عدم معرفت به حكم شكيّات نماز.(4)

ج) عدم معرفت به آيات الهى.

مسروق بن اجدع مى گويد:

روزى عمر بر منبر رسول خدا (ص) قرار گرفت وگفت: اى مردم!


1- اهل البيت عليهم السلام ، توفيق ابوعلم، ص ١٨4.
2- منهاج السنة، ج ٨، ص ٢٧٩.
3- صحيح مسلم، ج ١، ص ٣55؛ سنن ابى داود، ج ١، ص ٨٨.
4- مسند احمد، ج ١، ص ٣١٧؛ سنن بيهقى، ج ٢، ص ٣٣٢.

ص:118

چرا مهر زنان را زياد قرار مى دهيد، رسول خدا (ص) واصحابش مهر را چهارصد درهم وكمتر قرار مى دادند. . . اگر كسى بيش از اين قرار دهد من مازاد را به بيت المال بر مى گردانم زنى در مجلس حاضر بود، گفت: آيا نشنيده اى آنچه را كه خداوند در قرآن نازل كرده است؟ عمر گفت: كدامين آيه؟ زن گفت: آيا نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد: وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ؛ «و مال فراوانى [به عنوان مهر] به او پرداخته ايد» . (نساء:٢٠) چيزى از آن را پس نگيريد. عمر گفت: بار خدايا! ما را ببخش، تمام مردم از عمر داناترند.(1)

د) جهل خليفه به كلمه «ابّ» در آيه: وَ فاكِهَ وَ أَبًّا .(2)

ه) جهل خليفه به تأويل قرآن.(3)

و) جهل خليفه به كيفيت طلاق كنيز.(4)

ز) جهل خليفه به سنّت مشهور.(5)

ح) قراردادن معيارهاى ساختگى.

ابن ابى مليكه مى گويد:

عمر درباره بچه اى از اهل عراق كه دزدى كرده بود چنين نوشت: او را وَجَب كنيد، اگر شش وجب بود دست او را قطع كنيد. او را


1- سيرة عمر، ص ١٣٧؛ درّ المنثور، ج ٢، ص 466؛ السنن الكبرى، بيهقى، ج 5، ص ٢٣٣.
2- الطبقات الكبرى، ج ٣، ص ٣٢٧؛ مستدرك حاكم، ج ٢، ص 55٩، ح ٣٨٩٧؛ فتح البارى، ج١٣، ص ٢٧٠.
3- مستدرك حاكم، ج ١، ص 6٢٨؛ عمدة القارى، ج ٩، ص ٢4٠.
4- مختصر تاريخ دمشق، ج ١٧، ص ٣٨٩.
5- صحيح مسلم، ج 4، ص ٣6١؛ صحيح بخارى، ج ٢، ص ٧٢٧.

ص:119

وجب كردند، ديدند كه يك بند انگشت كمتر است، لذا او را رها نمودند.(1)

ك) جهل نسبت به حكم طلاق.

از عمر بن خطّاب در مورد مردى سؤال شد كه زنش را در جاهليّت دو طلاق داده ودر اسلام نيز يك طلاق داده است. او گفت: «من تو را نه امر مى كنم ونه نهى» . عبدالرحمن در آنجا حاضر بود وگفت: «لكن من دستور مى دهم كه طلاقت را در شرك به حساب نياورى» .(2)

ل) تعزير براى انجام مستحبات.

خرشة بن حر مى گويد:

عمر بن خطّاب را ديدم كه بر كف دستان مردان به جهت روزه گرفتن در ماه رجب مى زد تا دستان خود را بر غذا وارد كنند و مى گفت: رجب! و نمى دانى رجب چيست؟ همانا رجب ماهى است كه اهل جاهليّت آن را تعظيم مى كردند وچون اسلام آمد رها شد.(3)

اين در حالى است كه روزه ماه رجب از مستحبات نزد فريقين بوده وپيامبر (ص) در آن ماه روزه مى گرفته است.(4)

ثانياً: استفاده عمر بن خطّاب از حضرت على (ع) از مسلّمات است. اينك به نمونه هايى از آنها اشاره مى كنيم:

الف) روزى زنى كه بچه شش ماهه به دنيا آورده بود را نزد عمر آوردند. دستور داد تا او را سنگسار كنند. خواهرش نزد حضرت على (ع)


1- المصنّف، ابن ابى شيبة، ج ٩، صص 4٨6 و4٨٧.
2- كنز العمال، ج ٩، ص 66٨.
3- المصنّف، ابن ابى شيبة، ج ٣، ص ١٠٢؛ مجمع الزوائد، ج ٣، ص ١٩١.
4- صحيح بخارى، ج ٢، ص 6٩6؛ صحيح مسلم، ج ٢، ص 5١٣.

ص:120

آمد وعرض كرد: «عمر مى خواهد خواهرم را سنگسار كند، تو را به خدا سوگند مى دهم اگر براى او عذرى مى دانى مرا خبر ده» . حضرت فرمود: «آرى براى او عذرى است. . .» .

آن گاه حضرت (ع) فرمود: خداوند مى فرمايد: وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ ؛ «و مادران، فرزندان خود را دو سال تمام، شير مى دهند» . (بقره: ٢٣٣) همچنين مى فرمايد: وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ؛ «و دوران حمل واز شير بازگرفتنش سى ماه است» . (احقاف: 15) ومى فرمايد: وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ ؛ «ودوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مى يابد» . (لقمان: ١4)

نتيجه اينكه: حدّاقلّ حمل، شش ماه است. . . عمر كلام حضرت على (ع) را پذيرفت و زن را رها كرد.(1)

ب) ابن عباس مى گويد: زن ديوانه اى را كه زنا داده بود به نزد عمر آوردند، عمر با عده اى درباره حكم آن زن مشورت كرد، آن گاه دستور داد تا او را سنگسار كنند. حضرت على (ع) كه از آنجا عبور مى كرد فرمود: «گناه اين زن چيست؟» گفتند: «اين زن ديوانه فلان قبيله است كه زنا داده وعمر امر كرده تا او را سنگسار كنند» . حضرت فرمود: «او را برگردانيد» . آن گاه به نزد عمر آمد وفرمود:

آيا نمى دانى كه رسول خدا (ص) فرمود: قلم مؤاخذه از سه دسته برداشته شده است: از بچه تا بالغ گردد، واز خواب تا بيدار شود واز ديوانه تا عاقل گردد؟ اين زن ديوانه فلان قبيله است، وشايد


1- المصنّف، عبدالرزاق، ج ٧، ص ٣5٠؛ السنن الكبرى، ج ٧، ص 44٢.

ص:121

در حال جنونش دست به چنين كارى زده است، آن گاه زن را رها كرد وعمر كه در آنجا بود به علامت تأييد، تكبير گفت.(1)

ج) زن آبستنى را نزد عمر آوردند كه اعتراف به زنا كرده بود. عمر دستور داد او را سنگسار كنند. حضرت على (ع) او را ديد، فرمود: «اين زن را كجا مى بريد؟» گفتند: «عمر دستور داده تا او را سنگسار كنيم» . حضرت او را برگرداند وفرمود: «تو اگر سلطه بر اين زن دارى چه حقى بر آن بچه اى دارى كه در شكم او قرار دارد؟ . . .» عمر آن زن را رها كرد ودر آن هنگام گفت: «زنان عاجزند كه مثل على بن ابى طالب را بزايند، اگر على نبود به طور حتم عمر هلاك شده بود» .(2)

ثالثاً: در هيچ مدرك معتبرى وجود ندارد كه حضرت على (ع) در مسأله اى فقهى يا حكم قضايى، به عمر مراجعه كرده واز او استفاده كرده باشد.

*تقديم خلفا بر امام على (ع)

ابن تيميه مى گويد: «مردم ابوبكر را مقدّم داشتند؛ زيرا او برتر بود» .(3)

و او در افضليّت عمر به اين حديث استدلال كرده كه حضرت رسول خدا (ص) فرمود: «اگر من در ميان شما مبعوث نشده بودم عمر مبعوث مى شد» .(4)


1- سنن ابى داود، ج 4، ص١4٠؛ سنن ابن ماجه، ج ١، ص 65٩؛ مستدرك حاكم، ج٢، ص6٨؛ فتح البارى، ج ١٢، ص ١٢١.
2- الرياض النضرة، ج ٣، ص ١4٣؛ ذخائرالعقبى، ص ٨٠.
3- منهاج السنة، ج 4، ص ٣65.
4- همان، ج 6، ص 55.

ص:122

پاسخ

اوّلاً: ابن تيميه براى اثبات مدّعاى خود به احاديثى تمسّك كرده كه خود اهل سنّت به جعلى بودن يا ضعيف بودن آنها اعتراف كرده اند.

از باب نمونه: حديث

« لولم ابعث لبعث عمر» را ابن جوزى در كتاب «الموضوعات» كه مخصوص احاديث جعلى است، آورده است. (1)

ثانياً: چگونه ابوبكر برتر وافضل از امام على (ع) است؛ در حالى كه آن حضرت مشمول آيه ولايت، آيه تطهير، آيه مودّت، آيه شراء، آيه مباهله وآيات مدح ديگر است. ونيز اوست كه برادر پيامبر (ص) بوده ودر كعبه متولد شد. واز طفوليّت تحت تربيت الهى به توسط پيامبر (ص) قرار گرفت. بر هيچ بتى سجده نكرد ولذا موصوف به

« كرّم الله وجهه» شد.

او اولين مؤمن به اسلام ومحبوب ترين خلق به سوى خداوند بود. نور او ونور رسول خدا (ص) از يك منشأ بود واز زاهدترين وشجاع ترين وداناترين افراد به حساب مى آمد.

براى تحقيق بيشتر وبررسى مصادر تاريخى وحديثى واطّلاع از متن اين اخبار وروايات مى توانيد به كتاب «شيعه شناسى وپاسخ به شبهات»(2)از نويسنده مراجعه نماييد.


1- براى روشن شدن بيشتر اين مطلب به جلد پنجم «الغدير» مراجعه شود.
2- شيعه شناسى وپاسخ به شبهات، ج ٢، صص 654 - 664.

ص:123

دفاع ابن تيميه ازمخالفان اهل بيت (عليهم السلام)

اشاره

ابن تيميه كسى بود كه نه تنها با اهل بيت (عليهم السلام) دشمنى داشت بلكه از مخالفان آنان نيز دفاع مى نمود. ما در اين بحث به نمونه هايى از اين موارد اشاره مى كنيم:

١. ادّعاى عدم رضايت يزيد به قتل امام حسين (ع)

اشاره

ابن تيميه مى گويد: «يزيد اظهار رضايت به قتل حسين نكرد، بلكه اعلان ناراحتى ودردمندى بر قتل او نمود» . (1)

پاسخ

اوّلاً: از تاريخ به طور وضوح استفاده مى شود كه يزيد راضى به كشته شدن امام حسين (ع) بوده ولذا از اين امر خشنود بوده است. ومطابق روايات، هر كس بر عمل قومى راضى باشد از جمله آنان خواهد بود. اينك به شواهدى بر اين مطلب اشاره مى كنيم:


1- رأس الحسين، ص ٢٠٧.

ص:124

الف) يزيد به نعمان بن بشير گفت: «ستايش خداى را كه حسين را كشت» .(1)

ب) يعقوبى مى نويسد: «زمانى كه خبر كشته شدن امام حسين (ع) به يزيد رسيد او در باغ خضراى خود بود، در آن هنگام تكبير بلندى گفت. . .» .(2)

ج) وچون اسيران به شام رسيدند، يزيد بزرگان اهل شام را دعوت كرد تا بر او وارد شده وبه او به جهت اين پيروزى تبريك بگويند. (3)

د) مقريزى وديگران نقل كرده اند كه چون سر امام حسين (ع) را نزد يزيد گذاردند، شروع به كوبيدن با قضيب به دندانهاى حضرت نمود وشعر خواند. . . آن گاه دستور داد تا سر شريف آن حضرت را بر در قصر تا سه روز به دار آويختند.(4)

و مطابق نصّ ديگر تا سه روز در دمشق سر را بر دار زد وسپس آن را در خزينه اسلحه خود قرار داد.(5)

ه) سيوطى مى نويسد: «خدا لعنت كند قاتل حسين (ع) را وابن زياد وبا او يزيد را» .(6)

و) از ابن جوزى درباره لعن يزيد سؤال شد؟ او گفت:


1- مقتل الحسين ع ، خوارزمى، ج ٢، ص 5٩.
2- تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٢٢٢.
3- البداية والنهاية، ج ٨، ص ١٩٧؛ سير اعلام النبلاء، ج ٣، ص ٣٠٩.
4- الخطط، مقريزى، ج ٢، ص ٢٨٩؛ سير اعلام النبلاء، ج ٣، ص ٣١٩.
5- البداية والنهاية، ج ٨، ص ٢٢٢.
6- تاريخ الخلفاء، ص ٢٠٧.

ص:125

احمد لعن او را جايز دانسته است وما مى گوييم: يزيد را دوست نداريم؛ به جهت آن كارى كه با فرزند دختر رسول خدا (ص) انجام داد، وآل رسول خدا (ص) را به اسيرى به شام بر روى هودج هاى شتران فرستاد.(1)

ز) ابن عماد حنبلى مى گويد:

يزيد مردى ناصبى وغليظالقلب بود. مسكر مى آشاميد ومنكرات انجام مى داد. دولتش را با كشتن حسين (ع) شروع كرد وبا واقعه حرّه ختم نمود. (2)

ح) ابن خلدون درباره كشتن امام حسين (ع) مى نويسد:

همانا كشتن او از كارهاى يزيد به حساب مى آيد كه تأكيد كننده فسق او به حساب مى آيد، وحسين در اين واقعه شهيد در راه خدا بود.(3)

ثانياً: مسعودى وديگران نقل كرده اند كه:

يزيد هميشه اهل طرب بود. . . روزى در مجلس شراب نشسته ودر طرف راستش ابن زياد قرار داشت. واين بعد از كشتن حسين (ع) بود. آن گاه رو به ساقى كرده وگفت:

إسقني شربۀ تروّي مشاشي

ثم مل فاسق مثلها ابن زياد

صاحب السرّ و الامانه عندي

و لتسديد مغنمي و جهادي(4)


1- مرآة الزمان، ج ٨، ص 4٩6؛ صواعق المحرقة، ج ٢، ص 6٣4.
2- شذرات الذهب، ج ١، ص 6٩.
3- مقدمه ابن خلدون، ص ١٨١.
4- مروج الذهب، ج ٣، ص ٧٧.

ص:126

مرا شرابى ده كه سراسر وجودم را سيراب كند. آن گاه روى كن وبه مثل آن، ابن زياد را سيراب كن.

او كه صاحب سرّ وامانت نزد من است. به جهت تأييد غنيمت ها وجهاد من چنين كن.

سبط بن جوزى مى نويسد:

يزيد، ابن زياد را به سوى خود طلبيد واموال بسيار وتحفه هاى بزرگى به او عطا نمود، واو را به خود نزديك كرده، منزلتش را رفيع گردانيد. ونيز او را بر زنان خود داخل كرده وهم پياله شرابش گردانيد. آن گاه به آوازه خوان گفت: غنا بخوان. آن گاه خودش آن دو بيت سابق را انشاء نمود.(1)

ابن اعثم نقل كرده كه يزيد به ابن زياد يك مليون درهم جايزه داد. (2)

ثالثاً: از تاريخ استفاده مى شود كه يزيد -بعد از آنكه ابن زياد امام حسين (ع) را به شهادت رسانيد- جوايز بسيارى براى او فرستاد ونزد او اجر وقرب خاصّى پيدا كرد.

الف) ابن اثير مى نويسد:

چون سر حسين (ع) به يزيد رسيد، مقام ودرجه ابن زياد نزد يزيد بالا رفته، هدايايى به او عطا نمود وبه جهت آنچه انجام داده بود او را مسرور ساخت.(3)


1- تذكرة الخواص، ص ٢6٠.
2- كتاب الفتوح، ج 5، ص ٢5٢.
3- كامل ابن اثير، ج ٣، ص ٣٠٠؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣٨٨؛ تاريخ الخلفاء، ص ٢٠٨؛ البداية والنهاية، ج ٨، ص ٢54؛ كتاب الفتوح، ج 5، ص ٢5٢.

ص:127

ب) طبرى نقل مى كند:

چون عبيدالله بن زياد، حسين بن على وفرزندان پدرش را به قتل رسانيد سرهاى آنان را به سوى يزيدبن معاويه فرستاد. در ابتدا يزيد از اين عمل خشنود شد وعبيدالله منزلت ومقامى نزد يزيد پيدا كرد.(1)

رابعاً: از نصوص تاريخى استفاده مى شود كه يزيد نه تنها ابن زياد را به جهت كشتن امام حسين (ع) توبيخ نكرد، بلكه از توبيخ او نيز جلوگيرى نمود.

طبرى وديگران نقل كرده اند:

هنگامى كه اسرا را بر يزيد وارد كردند، يحيى بن حكم با خواندن دو بيت ابن زياد را بر اين عمل توبيخ وسرزنش كرد. . . ولى يزيد مشت محكمى به سينه او زد وبه او گفت: ساكت باش!(2)

اين حركت وچنين دفاع سرسخت از ابن زياد، نه تنها دليل بر رضايت يزيد بر عمل ابن زياد دارد بلكه امضاى بر عمل او بوده ودر حقيقت اين جنايت به امر او بوده است.

٢. انكار انتقال سر مبارك امام حسين (ع) به شام

اشاره

ابن تيميه مى گويد: «انتقال سر حسين به شام در زمان يزيد، اصل واساسى ندارد» .(3)


1- تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣٨٨.
2- كامل ابن اثير، ج ٣، ص٣٠١؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص٢5٢؛ البداية والنهاية، ج ٨، ص٢٠٩.
3- رأس الحسين ع ، ص ٢٠٧؛ الوصيّة الكبرى، ص ٢٠6.

ص:128

پاسخ

اوّلاً: ابن تيميه با اين ادعا درصدد انكار نقش يزيد در قتل امام حسين (ع) است در حالى كه از تاريخ استفاده مى شود كه قصد يزيد آن بوده كه در صورت بيعت نكردن امام حسين (ع) او را به قتل برساند.

يعقوبى در تاريخ خود مى نويسد:

يزيد در نامه اى به وليدبن عقبة بن ابى سفيان، عامل ووالى خود در مدينه چنين نوشت: هرگاه اين نامه من به دستت رسيد حسين بن على وعبدالله بن زبير را احضار كن واز آن دو براى من بيعت بگير، ودر صورتى كه امتناع كردند گردن آن دو را بزن وسرهايشان را به نزد من بفرست. . . (1)

ثانياً: ابن اثير مى نويسد:

چون سر حسين (ع) به يزيد رسيد مقام ودرجه ابن زياد نزد يزيد بالا رفته، هدايايى به او عطا نمود وبه جهت آنچه انجام داده بود او را مسرور ساخت.(2)

ثالثاً: طبرى نقل مى كند:

آن گاه يزيد به مردم اجازه داد تا بر او وارد شوند. مردم داخل دارالاماره يزيد شدند؛ در حالى كه سر حسين (ع) مقابلش بود وبا چوب دستى خود بر گلوى حسين (ع) مى كوبيد. . . شخصى از اصحاب


1- تاريخ يعقوبى، ج٢، ص٢4١؛ الفتوح، ج5، صص١٠ و١١.
2- كامل ابن اثير، ج ٣، ص٣٠٠؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣٨٨؛ تاريخ الخلفاء، ص ٢٠٨؛ البداية والنهاية، ج ٨، ص ٢54؛ كتاب الفتوح، ج 5، ص ٢5٢.

ص:129

رسول خدا (ص) به نام ابوبرزه اسلمى خطاب به يزيد گفت: آيا با چوب دستى ات بر گلوى حسين (ع) مى كوبى؟ آگاه باش! تو چوبت را بر جايى مى كوبى كه من ديدم رسول خدا (ص) آن جا را مى بوسيد. اى يزيد! در روز قيامت خواهى آمد؛ در حالى كه شفيع تو ابن زياد است. ولى حسين (ع) در روز قيامت خواهد آمد؛ در حالى كه شفيعش محمّد (ص) است، آن گاه برخاست وبر او پشت كرد واز مجلسش بيرون رفت.(1)

رابعاً: ابن اثير نقل مى كند:

آن گاه يزيد بر مردم اذن داد تا بر او وارد شوند؛ در حالى كه سر مبارك امام حسين (ع) در مقابل او قرار داشت، ودر دستان او چوبى بود كه با آن به گلوى آن حضرت مى كوبيد. آن گاه مشغول قرائت اشعار حسين بن حمام شد كه دلالت بر افتخار وتكبّر او در موضوع كشتن امام حسين (ع) دارد.(2)

اگر يزيد بر شهادت امام حسين (ع) وكشته شدن او راضى نبود چرا با چوب به گردن وبنابر نقل ديگر بر لب ودندان حضرت زد؟ وچرا بر اين كار با خواندن اشعار افتخار كرد؟ !

سيوطى مى نويسد:

هنگامى كه حسين وفرزندان پدرش كشته شدند، ابن زياد سرهاى آنان را به سوى يزيد فرستاد. يزيد در ابتدا از كشته شدن آنها


1- تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣56؛ كامل ابن اثير، ج ٣، ص ٢٩٨.
2- كامل ابن اثير، ج ٣، ص ٢٩٨.

ص:130

خوشحال گشت، ولى چون مشاهده كرد مسلمانان بدين جهت او را دشمن داشته وبغض او را بر دل گرفته اند لذا اظهار پشيمانى نمود. وجا داشت واين حق مردم بود كه او را دشمن بدارند.(1)

سبط بن جوزى نقل كرده:

هنگامى كه سر حسين (ع) را به نزد يزيد گذاردند اهل شام را دعوت كرد وشروع به كوبيدن چوب خيزران بر سر حضرت نمود. آن گاه اشعار ابن زبعرى را قرائت نمود كه مضمون آن اين است كه ما بزرگان بنى هاشم را در عوض بزرگان خود كه در بدر كشته شدند به قتل رسانديم. لذا در اين جهت اعتدال وتعديل برقرار شد.(2)

٣. انكار به اسارت بردن حريم امام حسين (ع)

اشاره

ابن تيميه مى گويد: «يزيد حريمى از حسين را به اسيرى نگرفت، بلكه اهل بيت او را اكرام نمود» .(3)

پاسخ

اوّلاً: طبرى وديگران نقل كرده اند:

هنگامى كه اسرا را بر يزيد وارد كردند يحيى بن حكم با خواندن دو بيت ابن زياد را بر اين عمل توبيخ وسرزنش كرد. . . ولى يزيد مشت محكمى به سينه او زد وبه او گفت: ساكت باش!(4)


1- تاريخ الخلفاء، ص ٢٠٨.
2- تذكرة الخواص، ص ٢٣5.
3- منهاج السنة، ج ٢، ص ٢٢6.
4- كامل ابن اثير، ج٣، ص٣٠١؛ تاريخ طبرى، ج4، ص٢5٢؛ البداية والنهاية، ج٨، ص٢٠٩.

ص:131

ثانياً: ابن اثير مى نويسد:

اهل بيت (امام) حسين (ع) هنگامى كه به كوفه رسيدند ابن زياد آنان را حبس نمود وخبر آن را بر يزيد فرستاد. . . آن گاه نامه اى از طرف يزيد به ابن زياد فرستاده شد ودر آن امر نمود اسرا را به طرف شام ارسال دارد. . .(1)

4-انكار امر يزيد به قتل امام حسين (ع)

اشاره

ابن تيميه مى گويد:

پس يزيد امر به كشتن حسين وحمل سر او در مقابلش نكرد، وهرگز چوب به دندان هاى او نكوبيد، بلكه اين ابن زياد بود كه چنين اعمالى را انجام داد. . . (2)

پاسخ

اوّلاً: ابن اعثم نقل مى كند كه وليد بن عقبه (حاكم مدينه) در نامه اى به يزيد از اتفاقى كه بين او وامام حسين (ع) وابن زبير افتاد او را باخبر ساخت. يزيد از اين واقعه غضبناك شده ودر نامه اى به او چنين مى نويسد:

هرگاه نامه من به دست تو رسيد بيعت مجدّدى از اهل مدينه با تأكيدى از جانب تو بر آنان بگير. وعبدالله بن زبير را رها كن؛ زيرا او تا زنده است از دست ما نمى تواند فرار كند، ولى همراه


1- كامل ابن اثير، ج ٣، ص ٢٩٨؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص ٢54.
2- سؤال فى يزيد ومعاويه، ص ١6.

ص:132

جوابى كه براى من مى فرستى بايد سر حسين بن على باشد! اگر چنين كردى براى تو اسبان نجيب قرار مى دهم ونزد من جايزه وبهره اى زيادتر دارى. . .(1)

ثانياً: ابن عساكر مى نويسد:

خبر خروج حسين (ع) به يزيد رسيد، وى نامه اى به عبيدالله بن زياد كه عاملش در عراق بود نوشت واو را به جنگ ومقابله با حسين (ع) امر نمود ودستور داد كه اگر به امام حسين (ع) دسترسى پيدا كرد او را به سوى شام بفرستد.(2)

ابن اعثم مى نويسد: ابن زياد به اهل كوفه گفت:

يزيد بن معاويه نامه اى را با چهار هزار دينار ودويست هزار درهم براى من فرستاده تا آن را بين شما توزيع كنم وبا آن شما را به جنگ با دشمنش حسين بن على بفرستم، پس به دستور او گوش فرا داده واو را اطاعت كنيد.(3)

سيوطى مى گويد: «يزيد در نامه اى به والى خود در عراق -عبيدالله بن زياد- دستور جنگ با حسين را صادر نمود» .(4)

ابن اعثم مى نويسد: «چون ابن زياد امام حسين (ع) را به قتل رسانيد، يزيد براى او يك ميليون درهم جايزه فرستاد» .(5)


1- الفتوح، ابن اعثم، مجلّد ٣، ج5، ص ١٨.
2- تاريخ دمشق، ج ١4، ص ٢٠٨.
3- الفتوح، ابن اعثم، مجلّد ٣، ج 5، ص ٨٩.
4- تاريخ الخلفاء، ص ١٩٣.
5- الفتوح، ابن اعثم، مجلّد ٣، ج 5، ص ١٣5.

ص:133

سلم بن زياد برادر عبيدالله بن زياد هنگامى كه بعد از شهادت امام حسين (ع) بر يزيد وارد شد، يزيد به او گفت: «هر آينه محبّت ودوستى شما اى بنى زياد بر آل ابوسفيان واجب شد» . (1)

هنگامى كه ابن زياد به نزد يزيد آمد، يزيد به استقبال او رفت وبين دو چشمانش را بوسيد واو را بر تخت پادشاهى اش نشاند وبر زنانش وارد كرد وبه آوازه خوان دستور داد تا برايش بخواند، وبه ساقى گفت: ما را از شراب سيراب كن. . . آن گاه يك ميليون به او وعمر بن سعد جايزه داد. وتا يك سال خراج عراق را به وى واگذار نمود. (2)

ثالثاً: يعقوبى مى نويسد:

حسين (ع) از مكه به طرف عراق حركت نمود؛ در حالى كه يزيد، عبيدالله بن زياد را والى عراق كرده بود. يزيد به او چنين نوشت: خبر به من رسيده كه اهل كوفه به حسين نامه نوشته واز او دعوت كرده اند تا بر آنان وارد شود، واو نيز از مكه به طرف كوفه در حركت است. . . اگر او را به قتل رساندى كه هيچ وگرنه تو را به نسب وپدرت باز خواهم گرداند. پس بپرهيز كه وقت از دست تو فوت نشود.(3)

از اين نصّ تاريخى به خوبى استفاده مى شود كه يزيد، عبيدالله بن زياد را مأمور كشتن امام حسين (ع) كرده واو را در صورت نافرمانى تهديد نيز كرده است.


1- الفتوح، ابن اعثم، مجلّد ٣، ج 5، ص١٣6.
2- تذكرة الخواص، ص٢٩٠؛ مروج الذهب، ج ٣، ص 6٧.
3- تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٢4٢؛ مختصر تاريخ دمشق، ج ٢٨، ص ١٩.

ص:134

رابعاً: ابن اعثم وديگران نقل كرده اند كه حرّ بن يزيد با اصحابش در مقابل امام فرود آمدند. او در نامه اى به ابن زياد از فرود آمدن امام حسين (ع) در سرزمين كربلا خبر داد. ابن زياد در نامه اى به امام حسين (ع) چنين نوشت:

اما بعد؛ اى حسين! به من خبر رسيده كه در كربلا فرود آمده اى، اميرالمؤمنين ]يزيد [ در نامه اى به من نوشته كه بر چيزى تكيه ندهم واز نان سير نگردم تا آنكه تو را به لطيف خبير ملحق كرده يا به حكم خود وحكم يزيد بازگردانم.(1)

از اين نصّ تاريخى به خوبى استفاده مى شود كه يزيد، عبيدالله را در صورت بيعت نكردن امام حسين (ع) مأمور به قتل آن حضرت كرده است.

5-انكار واقعه حرّه

اشاره

ابن تيميه مى گويد:

يزيد جميع اشراف را نكشت وتعداد كشته ها نيز به ده هزار نفر نرسيد، وخون ها نيز به قبر پيامبر (ص) وروضه او نرسيد، ونيز كشتار در مسجد او واقع نشد.(2)

پاسخ

واقعه حرّه، رخدادى بس تلخ وسنگين است كه به سال 6٣ه. ق در


1- الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص١5٠؛ مقتل الحسين، خوارزمى، ج ١، ص١4٠.
2- منهاج السنة، ج 4، صص 5٧5 و5٧6.

ص:135

روزگار سلطنت يزيد بن معاويه، ميان لشكريان شام ومردم مدينه به وقوع پيوست.

«حرّه» در لغت به سرزمين هاى سنگلاخ وناهموارى گفته مى شود كه داراى سنگ هاى سياه بوده، عبور از آنها به دشوارى صورت مى گيرد.(1)واقعه حرّه از آن رو چنين نام گرفته كه هجوم لشكريان حكومتى شام به مردم مدينه از سمت شرقى آن؛ يعنى از ناحيه سرزمين هاى سنگلاخى آن شهر صورت گرفته است.(2)

واقعه حرّه را به حق بايد يكى از فجايع تاريخ دانست ودر شمار زشت ترين حوادث سلطنت بنى اميه به حساب آورد. ابن مُشكويه مى نويسد: «واقعه حرّه از سهمگين ترين وسخت ترين وقايع است» . (3)

عوامل قيام مردم مدينه

اشاره

قيام مردم مدينه در سال 6٣ه. ق عليه سلطنت يزيد وسلطه امويان، بيش از هر چيز اعتراض گسترده ومردمى عليه سياست ها وبرنامه هاى حكومتى بود. اين جريان خودجوش اجتماعى، پس از همدلى در انكار سلطه بنى اميه صورت گرفت، وگروه انصار، عبدالله بن حنظله وگروه قريش، عبدالله بن مطيه را به فرماندهى نيروهاى رزمى خود انتخاب كرد.(4)

اين انقلاب وقيام عواملى داشته كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم.


1- لسان العرب، ماده حرر.
2- عيون الاخبار، ابن قتيبه، ج ١، ص ٢٣٨.
3- تجارب الأمم، ج ٢، ص ٧٩.
4- طبقات الكبرى، ج 5، ص ١٠6؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣6٨.

ص:136

الف. احساسات دينى

مدينه به عنوان شهر پيامبر (ص) وسرزمين رشد وبالندگى پيام وحى از اهميت ويژه اى برخوردار بود، وگسترش معرفت دينى وبيان وتعليم وتبيين سنّت پيامبر (ص) ونيز فهم وتفسير كلام وحى در عصر آن حضرت در آن شهر صورت گرفته، اصحاب پيامبر (ص) اعم از مهاجران وانصار در آن ديار زيسته اند. پس از رحلت رسول اكرم (ص) نيز بيشتر آنان به جهت وجود خاطرات حضرت، ماندن در آن ديار را بر ساير شهرها ترجيح دادند.

بديهى است كه انس مردم مدينه با روش پيامبر (ص) واوصيا واصحاب آن حضرت، سبب شده بود تا روح اسلام خواهى آنان در مقايسه با شاميان قوى تر باشد ونادرستى شيوه حاكمان وواليان را آسان تر از ديگران دريابند، چرا كه همين مردم بودند كه نخستين اعتراض سياسى خود را نسبت به عثمان بن عفّان ابراز داشتند. اكنون همان مردم شاهد فرمانروايى جوانى ناپخته شده اند كه نه از كار سياست چيزى مى داند ونه حريم هاى دينى را پاس مى دارد، لذا اعتراضات آنان بلند شد.

عثمان بن محمّد بن ابى سفيان -حاكم مدينه- گروهى از مهاجرين وانصار را از مدينه به دمشق فرستاد تا با خليفه ملاقات كرده واعتراضات خود را با يزيد در ميان بگذارند وبا بخشش هايش آنان را ساكت كند.(1)


1- تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣6٨؛ عقدالفريد، ج 5، ص ١٣5.

ص:137

يزيد در اين ملاقات نه تنها نتوانست توجّه آنها را به خود جلب كند بلكه با اعمال جاهلانه اش بى كفايتى خود را به آنها ثابت كرد.(1)

آنان هنگامى كه به شهر مدينه بازگشتند، آنچه را از يزيد ديده بودند براى مردم تعريف كردند. آنان در مسجد پيامبر (ص) فرياد مى زدند ما از نزد كسى مى آييم كه دين ندارد، شراب مى خورد، تنبور مى نوازد، شب را با مردان پست وكنيزان آوازه خوان به سر مى برد ونماز را ترك مى نمايد.(2)

مردم از عبدالله بن حنظله پرسيدند: «چه خبر آورده اى؟» گفت: «از نزد مردى مى آيم كه به خدا سوگند اگر كسى غير از فرزندانم با من نباشد با او مى جنگم» . مردم گفتند: «ما شنيده ايم كه يزيد به تو پول وهديه هايى داده است» .

عبدالله گفت:

درست شنيده ايد. ولى من آنها را نپذيرفتم مگر براى تدارك نيرو بر عليه خود او. به اين ترتيب عبدالله به تحريك مردم عليه يزيد پرداخت ومردم نيز اجابت كردند. (3)

سيوطى مى نويسد: «سبب مخالفت اهل مدينه، اين بود كه يزيد در معاصى زياده روى كرد» .(4)


1- الفتوح، ج ٣، ص ١٧٩.
2- تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣6٨؛ البداية والنهاية، ج 6، ص ٢٣٣.
3- همان.
4- تاريخ الخلفاء، ص ٢٠٩.

ص:138

ب. واقعه كربلا وشهادت امام حسين (ع)

ابن خلدون مى نويسد: «چون ستم يزيد وكارگزارانش فراگير شد وفرزند رسول خدا (ص) ويارانش را كشت، مردم سر به شورش برداشتند» .(1)

وقتى كه بشيربن جذلم خبر شهادت امام حسين (ع) وبرگشتن اسيران را به اهل مدينه داد، گويا بانگ وخبر بشير، نفخه صور بود كه عرصه مدينه را صبح قيامت كرد. زنان مدينه بى پرده از خانه ها بيرون آمدند وبه طرف دروازه مدينه رهسپار شدند، به گونه اى كه هيچ مرد وزنى نماند جز اينكه با پاى برهنه بيرون مى دويد وفرياد مى زد

« وامحمّداه، واحسيناه» ؛ مثل روزى كه پيامبر خدا (ص) از دنيا رفته بود.(2)

امام سجاد (ع) خطبه اى خواند وسخنانش در مردم مدينه سخت اثر كرد. از سوى ديگر، زينب كبرى (عليها السلام) ومادران شهيدان كربلا، هر يك فضاى گسترده اى از محيط جامعه خود را تحت تأثير رخدادهاى واقعه عاشورا وآنچه در راه كوفه وشام ومجلس يزيد ديده بودند، قرار مى دادند.

ج. نابسامانى هاى سياسى

از ديگر عوامل مؤثر در قيام مردم مدينه در برابر دولت اموى، روش هاى ناشايست اخلاقى وتصميم گيرى هاى ناشيانه سياسى بود كه


1- تاريخ ابن خلدون، ج ٢، ص ٣٧.
2- مقتل ابى مخنف، ص٢٠٠.

ص:139

مردم مدينه شاهد آن بودند. عبدالله بن زبير در نامه اى به يزيد در انتقاد از وليد بن عقبه مى نويسد :

تو مردى خشن وسختگير را براى ما فرستاده اى كه به هيچ وجه توجّهى به حق وحقيقت ندارد وبه پند خيرخواهان وخردمندان اعتنا نمى كند، وحال آنكه اگر مرد نرمخويى را گسيل مى داشتى، اميد مى داشتم كه كارهاى دشوار وپيچيده را آسان سازد.(1)

به دنبال اين اعتراض بود كه يزيد، وليد بن عقبه را عزل كرد، وعثمان بن محمّد بن ابى سفيان را كه او نيز جوانى مغرور وبى تجربه وبى دقت بود، به حكومت حجاز منصوب كرد(2)، ودر زمانى كه او والى مدينه بود واقعه حرّه اتفاق افتاد. (3)

همه اين عوامل عقده هايى متراكم وفرصتى مناسب براى انفجار بود واحتياج به جرقّه اى داشت وآن جرقه به وجود آمد.

ابن مينا نماينده تام الاختيار يزيد در جمع آورى اموال او در مدينه بود، مى كوشيد تا اموال گردآمده را از محلّ حرّه خارج كند كه معترضان مدينه، راه را بر او بسته وآنها را توقيف كردند.(4)

ابن مينا موضوع توقيف اموال را به عثمان بن محمّد بن ابى سفيان، والى مدينه گزارش داد. . . او نيز موضوع را طى نامه اى به شام گزارش نمود ويزيد را بر عليه مردم مدينه برانگيخت.


1- نهاية الارب، ج 6، ص ٢١6.
2- همان.
3- المعارف، ص ٣45.
4- تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص٢5٠؛ الامامة والسياسة، ج ١، ص ٢٠6.

ص:140

يزيد از شنيدن اين خبر خشمگين شد واظهار داشت: «به خدا سوگند! لشكر انبوهى به طرف آنها گسيل خواهم كرد وآنان را زير سم اسبان لگدمال خواهم نمود»(1)

رويارويى آشكار

عبدالله بن حنظله، مردم مدينه را براى مبارزه نهايى با يزيد و بنى اميه فرا خواند. جايگاه اجتماعى او در ميان مردم سبب شد تا با وى هماهنگ شوند وحتى خود او را به عنوان والى مدينه برگزينند وبا او بيعت نمايند ويزيد را از خلافت عزل كنند.(2)

مردم مدينه پس از بيعت با عبدالله بن حنظله در روز اول ماه محرم 6٣ه. ق، عثمان بن محمّد بن ابى سفيان عامل يزيد ووالى مدينه را از شهر اخراج كردند. سپس بنى اميه ووابستگان آنها ونيز قريشيانى را كه با بنى اميه هم عقيده بودند وشمار آنها به هزار تن مى رسيد در خانه مروان حَكَم زندانى ساختند، بدون آنكه آسيبى به آنها برسد.(3)

عثمان بن محمّد بن ابى سفيان، پيراهن پاره پاره خود را براى يزيد به شام فرستاد ودر نامه اى به او نوشت: «به فرياد ما برسيد! اهل مدينه قوم ما را از مدينه بيرون راندند»(4)


1- وفاء الوفاء، ج ١، ص ١٢٧.
2- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 4٧.
3- همان؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص١١١؛ تاريخ ابن خلدون، ج ٢، ص ٣٧.
4- كامل ابن اثير، ج 4، ص١١4؛ وفاء الوفاء، ج ١، ص ١٢٧.

ص:141

يزيد شب هنگام به مسجد آمد وبر بالاى منبر رفت و فرياد زد:

اى اهل شام! عثمان بن محمّد -والى مدينه- به من نوشته است كه اهل مدينه، بنى اميه را از شهر رانده اند. به خدا سوگند! اگر هيچ سرسبزى وآبادى وجود نداشته باشد برايم گواراتر از شنيدن اين خبر است.(1)

اعزام نيرو به مدينه

يزيد ابتدا فردى به نام ضحاك بن قيس فِهرى وسپس عمرو بن سعيد اشدق وپس از او عبيدالله بن زياد را براى انجام اين مأموريت دعوت كرد، ولى هر كدام به شكلى از انجام اين مأموريت سر باز زدند.(2)

سرانجام اين مأموريت متوجه شخصى به نام مسلم بن عقبه مُرّى شد ويزيد او را به فرماندهى لشكرى براى مقابله با اهل مدينه گماشت. او كه پيرمردى مريض وداراى نود واندى سال بود اين مسؤوليت را پذيرفت.(3)

مناديان حكومتى جار مى زدند: «اى مردم! براى جنگيدن با مردم حجاز بسيج شويد وپول خود را دريافت كنيد» . هر كسى كه آماده مى شد در همان ساعت صد دينار به او مى دادند. مدّتى نگذشت كه حدود دوازده هزار نفر گردآمدند. (4)4وبنابر نقلى ديگر بيست هزار نفر


1- الامامة والسياسة، ج ٢، ص ٩؛ المحاسن والمساوى، ج ١، ص 46.
2- الفتوح، ج ٣، ص ١٧٩؛ طبقات ابن سعد، ج 5، ص ١٧6؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص ١١.
3- الفتوح، ج ٣، ص١٨٠.
4- كامل ابن اثير، ج 4، ص ١١٢؛ وفاء الوفاء، ج ١، ص ١٢٨.

ص:142

سواره وهفت هزار نفر پياده آماده شدند. يزيد به هر كدام از سواره ها دويست دينار وبراى هر كدام از پياده هاى نظام صد دينار جايزه داد وبه آنان امر كرد كه به همراه مسلم بن عقبه حركت كنند.(1)

يزيد قريب به نيم فرسخ با مسلم بن عقبه ولشكريان همراه بود وآنان را بدرقه مى كرد.(2)

در ميان اين لشكر مسيحيان شامى نيز ديده مى شدند كه براى جنگ با مردم مدينه آماده شده بودند.(3)

يزيد درباره مردم مدينه به مسلم بن عقبه چنين سفارش كرد:

مردم مدينه را سه بار دعوت كن، اگر اجابت كردند چه بهتر وگرنه در صورتى كه بر آنان پيروز شدى سه روز آنان را قتل عام كن، هر چه در آن شهر باشد براى لشكر مباح خواهد بود. اهل شام را از آنچه مى خواهند با دشمن خود انجام دهند باز مدار. چون مدت سه روز بگذرد از ادامه قتل وغارت دست بردار واز مردم بيعت بگير كه برده وبنده يزيد باشند! هرگاه از مدينه خارج شدى به سوى مكه حركت كن.(4)

مسلم بن عقبه همراه لشكريان خود از وادى القرى به سوى مدينه حركت كرد ودر محلى به نام «جُرف» كه در سه ميلى مدينه واقع شده اردو زد.(5)


1- تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣٧١؛ اخبار الطوال، ص ٣١٠.
2- كامل ابن اثير، ج 4، ص 56.
3- تاريخ العرب، ج ١، ص ٢4٨.
4- اخبار الطوال، ص ٣١٠؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص ١١٢؛ الفتوح، ج ٣، ص ١٨٠.
5- الامامة والسياسة، ج ١، ص ٢١١.

ص:143

از طرف ديگر، مردم مدينه ديرى بود كه از حركت لشكر شام اطلاع يافته وبراى مقابله ودفاع آماده شده بودند.

با نزديك شدن لشكر شام به مدينه، عبدالله بن حنظله در مسجدالنبى مردم را به نزد منبر پيامبر (ص) فرا خواند واز آنان خواست هر كدام با او همراهند تا پاى جان با او بيعت كنند، مردم نيز تا پاى جان با او بيعت نمودند.

عبدالله بر منبر قرار گرفت وپس از حمد خداوند وبيان مطالبى گفت:

اى مردم مدينه! ما قيام نكرديم مگر به خاطر اينكه يزيد مردى زناكار، خمّار وبى نماز است وتحمّل حكومت او مايه نزول عذاب الهى است. . . . (1)

درگيرى لشكر شام وقواى مدينه

قواى مدينه از خندقى كه از زمان پيامبر (ص) باقى مانده بود استفاده كردند. وبعيد مى دانستند كه لشكر شام از قسمت ناهموار وسنگلاخى شهر مدينه كه در شرق واقع شده است حمله را آغاز كنند، ويا در صورت آغاز جنگ از آنجا كارى از پيش ببرند. ولى لشكر شام از همان منطقه به مردم مدينه حمله كرد. قواى مدينه سرسختانه مقاومت كردند ونبرد از صبح تا ظهر ادامه يافت.


1- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 4٧.

ص:144

عبدالله بن حنظله به يكى از غلامانش گفت: «مرا از پشت سر محافظت كن تا نماز گزارم. عبدالله نمازش را خواند(1)وبه نبرد با شاميان ادامه داد» .

مسلم بن عقبه براى ورود به مدينه از مروان كمك خواست. او نيز به سمت مدينه حركت كرد تا به قبيله بنى حارثه رسيد. يكى از مردان آن قبيله را كه قبلا شناسايى كرده بود فراخواند وطى گفت وگوى محرمانه به وى وعده احسان وجايزه داد تا راهى براى نفوذ به مدينه نشان دهد. آن مرد فريب خورد وراهى را از جانب محله بنى الاشهل به مروان نشان داد وشاميان از همان راه به داخل مدينه نفوذ كردند. (2)

مبارزان ومدافعان خطّ مقدّم مردم مدينه ناگهان صداى تكبير وضجّه را از داخل مدينه شنيدند وپس از زمان نه چندان طولانى متوجّه هجوم لشكر شام از پشت سر خود شدند. بسيارى از آنان جنگ را رها كرده وبه خاطر دفاع از زن وفرزند خود به مدينه بازگشتند.(3)

شاميان به هر سو حمله مى بردند واهل مدينه را مى كشتند. آنان با كشتن عبدالله بن حنظله مقاومت باقى مانده مردم مدينه را در هم شكسته وبر كلّ مدينه تسلط يافتند.

قتل وغارت اهل مدينه

ابن قتيبه مى نويسد:

ورود لشكر شام در بيست وهفتم ماه ذى الحجه 6٣ه. ق اتفاق افتاد


1- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 4٨؛ الاعلام، ج 4، ص ٢٣4.
2- الامامة والسياسة، ج١، ص٢١١؛ اخبار الطوال، ص٣١٠؛ وفاء الوفاء، ج ١، ص ١٢٩.
3- وفاء الوفاء، ج١، ص١٣٠.

ص:145

وتا دميدن هلال ماه محرّم، مدينه به مدت سه روز در چنگال سپاه شام غارت شد.(1)

مسلم بن عقبه چنآنكه يزيد بن معاويه گفته بود به لشكر شام پس از تصرّف مدينه، گفت: «دست شما باز است، هرچه مى خواهيد انجام دهيد! سه روز مدينه را غارت كنيد»(2)

بدين ترتيب شهر مدينه بر لشكريان شام مباح شد ودر معرض تاراج وبهره بردارى همه جانبه آنان قرار گرفت، وهيچ زن ومردى در مسير آنان از گزند وآسيب ايمنى نيافت. مردم كشته مى شدند واموالشان به غارت مى رفت.(3)

ناگوارتر از قتل وغارت شاميان نسبت به مردم مدينه وباقى مانده نسل صحابه رسول خدا (ص) ومهاجر وانصار، اقدام لشكر حريص و بى مبالات شام به هتك ناموس اهل مدينه بود.

در هجوم شاميان به خانه هاى مدينه، هزاران زن هتك حرمت شدند، هزاران كودك زاييده شد كه پدرانشان معلوم نبود. از اين رو، آنان را «اولاد الحرّه» مى ناميدند.(4)

كوچه هاى مدينه از اجساد كشته شدگان پر وخون ها تا مسجد پيامبر


1- الامامة والسياسة، ج١، صص ٢٢٠ و٢٢١.
2- همان، ج ٢، ص١٠.
3- الفتوح، ج ٣، ص١٨١؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص ١٧.
4- الامامة والسياسة، ج ٢، ص١٠؛ الفتوح، ج ٣، ص ١٨١؛ البدء والتاريخ، ج 6، ص ١4؛ وفيات الاعيان، ج 6، ص٢٧6؛ تاريخ الخلفاء، ص ٢٠٩.

ص:146

بر زمين ريخته شده بود.(1)كودكان در آغوش مادران محكوم به مرگ شده (2)وصحابه پير پيامبر (ص) مورد آزار وبى حرمتى قرار مى گرفتند.(3)

شدت كشتار به حدّى بود كه از آن پس مسلم بن عقبه را به خاطر زياده روى در كشتن مردم «مُسرف بن عقبه» ناميدند. اهل مدينه از آن پس لباس سياه پوشيدند وتا يك سال صداى گريه وناله از خانه هاى آنان قطع نشد.(4)

ابن قتيبه نقل مى كند:

در روز حرّه از اصحاب پيامبر (ص) هشتاد مرد كشته شد. وبعد از آن از بدرى ها كسى باقى نماند. واز قريش وانصار هفتصد نفر به قتل رسيدند. واز ساير مردم از موالى وعرب وتابعين ده هزار نفر به قتل رسيدند.(5)

سيوطى مى نويسد:

در سال 6٣ ه. ق اهل مدينه بر يزيد خروج كرده واو را از خلافت خلع نمودند. يزيد لشكر انبوهى را به سوى آنان فرستاد ودستور داد آنها را به قتل رسانده وپس از آن به طرف مكه حركت كرده وابن زبير را به قتل برسانند. لشكر آمدند. وواقعه حرّه در مدينه طيّبه اتفاق افتاد. و نمى دانى كه واقعه حرّه چه بود؟ حسن يك بار


1- كامل ابن اثير، ج 4، ص ١١٣.
2- الامامة والاسياسة، ج ١، ص ٢١5.
3- اخبار الطوال، ص ٣١4.
4- الامامة والسياسة، ج ١، ص٢٢٠.
5- همان، ج ١، ص ٢١6؛ البداية والنهاية، ج ٨، ص ٢4٢.

ص:147

نقل كرد كه به خدا سوگند! هيچ كس در آن واقعه نجات نيافت. در آن واقعه جماعت بسيارى از صحابه واز ديگران به قتل رسيدند ومدينه غارت شد واز هزار دختر باكره ازاله بكارت شد پس إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ . رسول خدا (ص) فرمود:

«من أخاف أهل المدينة أخافه الله وعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين» ؛ «هر كس اهل مدينه را بترساند خداوند او را خواهد ترسانيد ولعنت خدا وملائكه وهمه مردم بر او باد» . اين حديث را مسلم روايت كرده است. (1)

ابن قتيبه مى نويسد:

مسلم بن عقبه هنگامى كه از جنگ وغارت با اهل مدينه فارغ شد، در نامه اى به يزيد چنين نوشت: السلام عليك يا اميرالمؤمنين. . . من نماز ظهر را نخواندم جز در مسجد آنان بعد از كشتن فجيع وبه غارت بردن عظيم. . . فراركننده را دنبال كرده ومجروحان را خلاص كرديم. وسه بار خانه هايشان را غارت نموديم؛ همان گونه كه اميرالمؤمنين دستور داده بود. . .(2)

سبط بن جوزى از مداينى در كتاب «حرّه» از زهرى نقل كرده كه گفت:

در روز حرّه از بزرگان قريش وانصار ومهاجران وسرشناسان واز موالى هفتصد نفر به قتل رسيدند. وتعداد كسانى كه از بردگان ومردان وزنان به قتل رسيدند، ده هزار نفر بود. چنان خونريزى شد


1- تاريخ الخلفاء، ص ٢٠٩؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، صص ٣٧ و ٣٨.
2- الامامة والسياسة، ج ١، ص ٢١٨.

ص:148

كه خون ها به قبر پيامبر (ص) رسيد وروضه ومسجد پيامبر (ص) پر از خون شد.

مجاهد مى گويد: «مردم به حجره رسول خدا (ص) ومنبر او پناه بردند؛ ولى شمشيرها بود كه بر آنان وارد مى شد» .

مداينى از ابن قره واو از هشام بن حسان نقل كرده كه گفت:

هزار زن بدون شوهر بعد از واقعه حرّه بچه دار شدند. وشخص ديگرى نقل كرده كه ده هزار زن بعد از واقعه حرّه بدون شوهر بچه دار شدند.(1)

اعدام شدگان واقعة حرّه

مسلم بن عقبه پس از استيلا بر مردم مدينه برخى از چهره هاى سرشناس ومؤثّر در قيام مدينه را احضار كرد وطى محاكمه هاى ويژه، آنان را محكوم به اعدام نمود. ويژگى اين محاكمات اين بود كه مسلم از احضارشدگان مى خواست تا آنان به عنوان اينكه برده وبنده يزيد باشند، با وى بيعت كنند.(2)

چهره هاى معروف اين رخداد اسفبار عبارتند از:

الف) ابوبكر بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب. (3)

ب) دو فرزند از زينب دختر امّ سلمه.(4)


1- تذكرة الخواص، صص ٢5٩ و ٢6٠؛ البداية والنهاية، ج ٨، ص ٢4٢؛ تهذيب التهذيب، ج ٢، ص ٣١6.
2- الفتوح، ج ٢، ص ١٨٢.
3- نهاية الارب، ج 6، ص ٢٢٧.
4- همان.

ص:149

ج) ابوبكر بن عبيدالله بن عبدالله بن عمر بن خطّاب.(1)

د) معقل بن سنان (يكى از پرچمداران پيامبر (ص) در فتح مكه) .(2)

ه) فضل بن عباس بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب.(3)

و) ابوسعيد خدرى (از اصحاب پيامبر (ص) كه در دوازده غزوه همراه پيامبر بود) .(4)

ز) عبدالله بن مطيع.(5)

6-انكار امر يزيد به خراب كردن كعبه

اشاره

بعد از آنكه عبدالله بن زبير به جهت مخالفت با يزيد به مكه رفت و در مسجدالحرام با لشكريانش پناه گرفت، يزيد دستور حمله او را صادر كرد.

ولى ابن تيميه مى گويد:

و درباره پادشاهان مسلمين از بنى اميه و بنى عباس ونايبان آنان، شكى نيست كه هيچ يك از آنان قصد اهانت به كعبه را نداشتند؛ نه نايب يزيد ونه نايب عبدالملك حجاج بن يوسف ونه غير از اين دو نفر، بلكه عموم مسلمين كعبه را تعظيم مى كردند. آرى مقصود آنان محصور كردن ابن زبير بود. وبه منجنيق بستن هم به جهت او


1- المعارف، ص ١٨٧.
2- وفاء الوفاء، ج ١، ص ١٣٣.
3- نهاية الارب، ج 6، ص ٢٢٧.
4- حلية الاولياء، ج ١، ص ٣6٩.
5- نسب قريش، ص ٣٨4.

ص:150

بود نه كعبه. ويزيد كعبه را خراب نكرد وقصد سوزاندن آن را نيز نداشت، نه او ونه نايبان او، واين مورد اتفاق مسلمانان است، واين فرزند زبير بود كه كعبه را خراب نمود. . .(1)

پاسخ

ابن اثير در كتاب «الكامل فى التاريخ» مى نويسد:

چون مسلم بن عقبه در جنگ با اهل مدينه وغارت آن فارغ شد، با افرادى كه همراه او بود به طرف مكّه حركت كرد تا با ابن زبير مقابله كند. . . چون به مشلل رسيد مرگ او را فرا گرفت. . . بعد از آن، حصين لشكر را به طرف مكّه حركت داد. چون به مكّه رسيدند در آنجا اقامت كردند وبقيه محرّم وصفر وسه روز از ماه ربيع الاوّل را با فرزند زبير وطرفدارانش جنگيدند، در اين اثناء خانه خدا را به منجنيق بسته وآن را به آتش كشيدند. . (2)

ابن قتيبه در كتاب «الامامة والسياسة» مى نويسد:

لشكر حصين بن نمير حركت كرد تا به مكه رسيد. عده اى اسب سوار را فرستاد تا پايين مكه را به دست گيرند. در آنجا وسايل جنگى ومنجنيق ها را نصب نمودند وبه لشكريان خود دستور داد تا روزى ده هزار صخره به طرف مكه رها كنند. (3)


1- منهاج السنة، ج 4، ص 5٧٧.
2- كامل ابن اثير، ج ٣، ص ٣١6؛ البداية والنهاية، ج ٨، ص ٢46؛ تاريخ طبرى، ج 4، صص٣٨١ و٣٨٢.
3- الامامة والسياسة، ج ٢، ص١٢؛ شذرات الذهب، ابن عماد حنبلى، ج ١، ص ٢٨٧.

ص:151

سيوطى در كتاب «تاريخ الخلفاء» از ذهبى نقل مى كند:

چون يزيد با اهل مدينه آن عمل را انجام داد. . . لشكر حرّه به جهت جنگ با فرزند زبير به طرف مكه حركت كرد. . . چون به آنجا رسيدند، فرزند زبير را محاصره كرده، با او به قتال برآمده واو را با منجنيق سنگ باران نمودند. . . از شرارت وشعله آتش آنان پرده هاى كعبه وسقف آن و. . . سوخت. . .(1)

كلمات علماى اهل سنّت درباره يزيد

اكثر علماى اهل سنّت يزيد بن معاويه را به خاطر كشتن امام حسين (ع) وجنايات ديگرش شديداً مورد طعن وسرزنش قرار داده اند:

الف) آلوسى مى گويد: «هر كسى كه بگويد يزيد با اين عملش معصيت نكرده ولعنش جايز نيست، بايد در زمره انصار يزيد قرار گيرد»(2)

ب) ابن خلدون مى گويد: «غلط كرده ابن العربى مالكى كه مى گويد: حسين به شمشير جدش كشته شد. آن گاه بر فسق يزيد ادّعاى اجماع مى كند»(3)

٣. تفتازانى مى گويد: «رضايت يزيد به كشتن حسين وخوشحالى او به آن واهانت اهل بيت (عليهم السلام) از متواترات معنوى است» .(4)


1- تاريخ الخلفاء، ص ٢٠٩؛ اخبار مكه، ازرقى، ج١، ص٢٠٢.
2- تفسير روح المعانى، ج٢6، ص٧٣.
3- مقدمه ابن خلدون، ص ٢54.
4- شرح عقائد نسفيه، ص ١٨١.

ص:152

. جاحظ مى گويد:

جناياتى كه يزيد مرتكب آن شد؛ از قبيل: كشتن حسين، به اسارت بردن اهل بيتش، چوب زدن به دندان ها وسر مبارك حضرت، ترساندن اهل مدينه، خراب كردن كعبه، همگى دلالت بر قساوت وغلظت ونفاق وخروج او از ايمان دارد. پس او فاسق وملعون است وهر كس كه از دشنام دادن ملعون جلوگيرى كند خودش ملعون است.(1)

5. دكتر طه حسين نويسنده مصرى مى گويد:

گروهى گمان مى كنند كه يزيد از كشته شدن حسين (ع) با اين وضع فجيع، تبرّى جسته وگناه اين عمل را به گردن عبيدالله انداخت، اگر چنين است چرا عبيدالله را ملامت نكرد؟ چرا او را عقاب نكرد؟ چرا او را از ولايت عزل نكرد؟(2)

7. تمجيد از فرقه يزيديه

ابن تيميه با طايفه غلات از يزيديه، ارتباط تنگاتنگى داشته كه شك وترديد انسان را از اين جهت برانگيخته وسؤال ها را در ذهن انسان نسبت به نصب وعداوت او به اهل بيت (عليهم السلام) بيشتر مى كند و مى تواند مهر تأييدى بر نصب وعداوت او نسبت به اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) بلكه خود پيامبر (ص) باشد.


1- رسائل جاحظ، ص 298.
2- الفتنة الكبرى، ج 2، ص 265.

ص:153

طايفه اى از يزيديه هستند كه در حقّ يزيد غلو مى كنند ومنسوب به شيخ عَدى بن مسافر اموى مى باشند. اينان فرقه اى از غلاتند كه اجماع مسلمانان بر كفر وخروج آنان از اسلام است؛ زيرا صفت الوهيت به شيطان ونبوت به يزيد داده اند.

ابن تيميه معاصر اين طايفه بوده است. او در نامه اى كه به اتباع اين فرقه داشته، مى گويد:

از احمد بن تيميه به هر كسى كه از مسلمانان منسوب به سنّت وجماعت ومنسوبين به جماعت شيخ عارف مقتدى ابوالبركات عدى بن مسافر اموى وهر كس كه پيرو اوست واين نامه به او مى رسد مى باشد، خداوند شما را به پيمودن راهش موفّق گرداند. . . درود ورحمت خدا وبركات او بر شما باد!(1)

8. دفاع از خوارج

ابن تيميه در دفاع از خوارج مى گويد:

. . . خوارج از بزرگ ترين مردم از حيث نماز وروزه وقرائت قرآن مى باشند كه داراى لشكر ولشكرگاه بودند. آنان متديّن به دين اسلام در باطن وظاهرند.(2)

او مى گويد: «خوارج از رافضه راستگوتر ودين دارتر وباورع ترند، بلكه خبر نداريم كه خوارج عمداً دروغ بگويند، بلكه آنان راستگوترين مردمند»(3)


1- الوصية الكبرى، ابن تيميه، ص 5.
2- منهاج السنة، ج 4، صص 37 و38.
3- همان، ج 7، ص 36.

ص:154

او همچنين مى گويد: «خوارج عاقل تر وراستگوتر وبيشتر دنبال كننده حقّند از رافضه. . . بسيارى از رهبران رافضه وعامه آنان زنديق وملحدند! !»(1)

پاسخ اين جملات را در پاسخ اشكال بعد خواهيم داد.

9. دفاع از قاتلين حضرت على (ع)

اشاره

ابن تيميه مى گويد:

و امّا على؛ پس شكى نيست كه همراه با او طايفه اى از سابقين همچون سهل بن حنيف وعمار بن ياسر جنگيدند، ولى كسانى كه همراه با او جنگ نكردند برتر بودند. . . وانگهى آن كسانى كه با او جنگ وستيز كردند هرگز خوار نشدند، بلكه هميشه ودائماً يارى شده، كشورها را فتح وبا كافران مى جنگيدند. . . ولشكرى كه همراه معاويه مى جنگيدند هرگز خوار نشدند، بلكه حتّى در جنگ با على، پس چگونه ممكن است كه پيامبر (ص) گفته باشد: «بار خدايا! خار كن هر كس كه او را خوار كند» ، بلكه شيعيان هميشه خوار ومغلوب بوده اند. . .(2)

ونيز مى گويد:

كسانى كه با او به قتال برآمدند از اين خالى نيست كه يا معصيت كارند ويا مجتهد وبه خطا رفته يا به واقع رسيده. به هر


1- منهاج السنة، ج 7، ص 260.
2- همان، صص 57 - 59.

ص:155

تقدير، اين كار از آنان ضرر به ايمانشان وارد نمى كند ومانع از دخول در بهشت نمى شود.(1)

پاسخ

كسى كه كلمات وسخنان صحابه را در لابه لاى كتاب ها بررسى كند پى مى برد كه رسول خدا (ص) آنان را مأمور به نصرت ويارى اميرمؤمنان على بن ابى طالب (ع) در تمام جنگ ها كرده است. حضرت (ص) به اصحابش دستور داده تا با ناكثين وقاسطين ومارقين بجنگند. اينك به برخى از اين كلمات اشاره مى كنيم:

الف) ابوسعيد خدرى مى گويد: رسول خدا (ص) ما را امر به قتال با ناكثين وقاسطين ومارقين نمود. عرض كرديم: «اى رسول خدا! ما را به قتال با اين افراد دعوت نمودى، همراه با چه كسى با اين افراد بجنگيم؟» پيامبر (ص) فرمود: «همراه با على بن ابى طالب»(2)

ب) ابواليقظان عمار بن ياسر مى گويد: «رسول خدا (ص) مرا امر كرد تا با ناكثين ومارقين وقاسطين بجنگم» . (3)

ونيز روايت كرده كه رسول خدا (ص) فرمود: «اى على! زود است كه تو را گروه ظالم به قتل برساند؛ درحالى كه تو برحقّى، پس هركس تورا درآن روز يارى نكند از من نيست» .(4)


1- منهاج السنة، ج 4، ص 393.
2- تاريخ ابن عساكر، ج 7، ص 339؛ كفاية الطالب، ص 173.
3- مسند ابى يعلى، ج 3، ص 194؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 238.
4- تاريخ ابن عساكر، ج 12، ص 370؛ كنز العمال، ج 11، ص 613.

ص:156

ج) خليد عصرى مى گويد: از اميرالمؤمنين (ع) در روز نهروان شنيدم كه مى فرمود: «رسول خدا (ص) مرا امر كرد تا با ناكثين وقاسطين ومارقين بجنگم»(1)

د) ابوايّوب انصارى در عصر خلافت عمر بن خطّاب مى گفت: «رسول خدا (ص) امر به قتال با ناكثين وقاسطين ومارقين نموده است»(2)

ه) عبدالله بن مسعود مى گويد: «رسول خدا (ص) على (ع) را دستور داد تا با ناكثين وقاسطين ومارقين بجنگد»(3)

و) على بن ربيعه والبى مى گويد: «از على (ع) شنيدم كه مى فرمود: پيامبر (ص) با من عهد وپيمان بست تا بعد از او با ناكثين وقاسطين و مارقين بجنگم» (4)

ز) ابوسعيد مولى رباب مى گويد: از على (ع) شنيدم كه مى فرمود: «من به قتال با ناكثين وقاسطين ومارقين امر شده ام»(5)

ح) سعد بن عباده مى گويد: على (ع) به من فرمود: «به من دستور داده شده تا با ناكثين وقاسطين ومارقين بجنگم»(6)

ط) انس بن مالك از پدرش از امام على (ع) نقل كرده كه فرمود: «مأمور شده ام با سه دسته بجنگم: ناكثين وقاسطين ومارقين»(7)


1- تاريخ بغداد، ج 8، ص 340؛ تاريخ ابن كثير، ج 7، ص 338.
2- مستدرك حاكم، ج 3، ص 150؛ الخصائص الكبرى، سيوطى، ج 2، ص 235.
3- المعجم الكبير، ج 10، ص 91؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 138.
4- مجمع الزوائد، ج 7، ص 238؛ مسند ابى يعلى، ج 1، ص 397.
5- مناقب خوارزمى، ص 175.
6- تاريخ ابن كثير، ج 7، ص 338؛ كنز العمال، ج 11، ص 292.
7- تاريخ مدينة دمشق، ج 12، ص 367؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 337.

ص:157

ى) عبدالله بن مسعود مى گويد: رسول خدا (ص) از حجره خود خارج شد وبه طرف منزل امّ سلمه رفت. على (ع) آمد. رسول خدا (ص) فرمود: «اى امّ سلمه! به خدا سوگند! اين شخص بعد از من با ناكثين وقاسطين ومارقين خواهد جنگيد»(1)

ك) ابورافع مى گويد: همانا رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود: «زود است كه بين تو وبين عايشه امرى اتفاق افتد» . حضرت عرض كرد: «من، اى رسول خدا! ؟» پيامبر (ص) فرمود: «آرى» . باز حضرت عرض كرد: «من؟» پيامبر (ص) فرمود: «آرى» . حضرت عرض كرد: «اى رسول خدا! من شقى ترين آنهايم؟» پيامبر (ص) فرمود: «هرگز، ولى هنگامى كه چنين اتفاقى افتاد او (عايشه) را به مأمنش بازگردان»(2)

ابن ابى الحديد مى گويد: «از پيامبر (ص) ثابت شده كه خطاب به على (ع) فرمود: «تقاتل بعدى الناكثين والقاسطين والمارقين»(3)؛ «تو بعد از من با ناكثين وقاسطين ومارقين قتال خواهى كرد» .

مى دانيم كه مقصود از «ناكثين» عهدشكنان؛ يعنى اصحاب جمل و عايشه هستند. ومقصود از «قاسطين» ظالمان؛ يعنى همان اصحاب صفّين وپيروان معاويه مى باشند. ومقصود از «مارقين» خارج شوندگان از دين، همان خوارج واصحاب نهروان است.


1- تاريخ ابن كثير، ج7، ص339؛ كنز العمال، ج13، ص110؛ الرياض النضرة، ج3، ص198.
2- مسند احمد، ج 7، ص 537؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 224؛ المعجم الصغير، ج 1، ص 332؛ كنز العمال، ج 11، ص 196.
3- شرح ابن ابى الحديد، ج 13، ص 183، شرح خطبه 283.

ص:158

در نتيجه از اين احاديث استفاده مى شود حضرت على (ع) از طرف پيامبر (ص) مأمور به جنگيدن با اين سه دسته بوده است .

10. دفاع از ابن ملجم

اشاره

ابن تيميه مى گويد:

آن كسى كه على را كشت، نماز به جاى مى آورد وروزه مى گرفت وقرائت قرآن مى كرد. على را به اعتقاد اينكه خدا ورسولش كشتن او را دوست دارند، به قتل رسانيد. . . .(1)

او در جايى ديگر ابن ملجم را از عابدترين مردم معرفى كرده است.(2)

پاسخ

سخن ابن تيميه در حالى است كه رسول خدا (ص) در حديث صحيح السند(3)ابن ملجم را با تعبير

« اشقي الناس» ؛ «شقى ترين مردم» توصيف كرده است، همان گونه كه قرآن همين تعبير را درباره قاتل شتر صالح در ميان قوم ثمود به كار برده است.

اين مضمون را ابن ابى حاتم، ابن مردويه، بغوى، ابونعيم، طبرانى وسيوطى از اين افراد در «درّ المنثور» در ذيل آيه شريفه: إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها وابن عبدالبر وابن اثير در ترجمه امام على (ع) از كتاب


1- منهاج السنة، ج 7، ص 153.
2- همان، ج 5، ص 47.
3- مسند احمد، ج 1، ص 130؛ خصائص نسائى، ص 39؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 21.

ص:159

«الاستيعاب» ودر «اسد الغابة» وطحاوى در «مشكل الآثار» وديگران درباره ابن ملجم نقل كرده اند.(1)

11. دفاع از بنى اميه

اشاره

ابن تيميه از بنى اميه بسيار دفاع كرده وآنان را مدح نموده است. او مى گويد: «همانا بنى اميه متولّى جميع اراضى اسلام شدند ودولت در زمان آنان عزيز بود»(2)

او همچنين مى گويد:

سنّت قبل از دولت بنى عباس ظاهرتر بود تا دولت آنان. . . ؛ زيرا در دولت بنى عباس بسيارى از شيعه وديگران از اهل بدعت وارد شده بودند.(3)

او همچنين در جايى ديگر نزول آيه: وَ الشَّجَرَة الْمَلْعُونَة فِي الْقُرْآنِ را در شأن بنى اميه انكار كرده واين گونه تفسير را از تحريفات شيعه در قرآن بر شمرده است.(4)

پاسخ

تفسير «شجره ملعونه» به بنى اميه از بسيارى از اهل سنّت وارد شده است؛ از قبيل:


1- مشكل الآثار، ج 1، ص 351.
2- منهاج السنة، ج 8، صص 238 - 242.
3- همان، ج 4، ص 130.
4- همان، ج 3، ص 404.

ص:160

حاكم نيشابورى(1)، خطيب بغدادى(2)، فخر رازى(3)، خازن(4)، وسيوطى.(5)بلكه طبق قول ابى الفداء اين تفسير مورد اجماع مفسّرين است.(6)

چنان كه مطابق برخى از روايات، پيامبر اكرم (ص) مروان وپدرش را به طور خصوص لعن كرده است.(7)


1- المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص480.
2- تاريخ بغداد، ج 6، ص 271 وج 8، ص 280.
3- تفسير فخر رازى، ذيل آيه.
4- تفسير خازن، ذيل آيه.
5- درّ المنثور، ذيل آيه.
6- تاريخ ابى الفداء، ج 3، ص 115.
7- مسند احمد، ج 2، ص 385؛ مستدرك حاكم، ج 4، ص 480.

ص:161

اعتراف بزرگان اهل سنت به ناصبى بودن ابن تيميه

اشاره

بدين جهت است كه عدّه اى از علماى اهل سنّت نيز به ناصبى بودن ومعاند بودن ابن تيميه نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) اعتراف كرده اند. اينك به برخى از عبارات آنها اشاره مى كنيم:

1. ابن حجر عسقلانى

او در بخشى از شرح حال ابن تيميه مى گويد: «چه بسيار از مبالغه اش در توهين كلام رافضى (علامه حلّى) كه منجر به تنقيص وتوهين به على شد»(1)

و در جايى ديگر مى گويد: «ابن تيميه در حقّ على (ع) مى گويد: او بر نص قرآن در هفده مورد اشتباهاتى داشته است»(2)

در جايى ديگر مى گويد:


1- لسان الميزان، ج 6، صص 319 و320.
2- الدرر الكامنة، ج 1، ص 153.

ص:162

مردم درباره ابن تيميه اختلاف دارند: برخى او را به تجسيم نسبت مى دهند وگروهى نيز او را به كفر وعده اى به نفاق نسبت داده اند، به جهت نسبت ناروايى كه به على (ع) مى دهد.(1)

2. ابن حجر هيتمى

او درباره ابن تيميه مى گويد: «وى كسى است كه خداوند متعال، او را خوار وگمراه وكور وكر وذليلش كرد. صاحبان علم به اين مطلب تصريح نموده اند» (2)

3. علامه زاهد كوثرى

او در بخشى از كلماتش در ردّ ابن تيميه مى گويد: «. . . از كلمات او آثار بُغض ودشمنى با على (ع) ظاهر مى گردد»(3)

4. شيخ عبدالله غمارى

او در بخشى از ردّيه اش عليه ابن تيميه مى گويد: «علماى عصرش او را به جهت انحرافش از على (ع) به نفاق نسبت دادند»(4)

5. حسن بن على سقّاف

او مى گويد:

ابن تيميه كسى است كه او را شيخ الاسلام مى نامند وگروهى نيز


1- الدرر الكامنة، ج 1، ص 155.
2- الفتاوى الحديثية، ص 114.
3- الحاوى فى سيرة الطحاوى، ص 26.
4- الرسائل الغمارية، صص 120 و121.

ص:163

به كلماتش استدلال مى كنند؛ در حالى كه او ناصبى ودشمن على است وبه فاطمه (عليها السلام) نسبت نفاق داده است(1)

6. علامه شيخ كمال الحوت

او نيز در ردّ خود بر ابن تيميه بابى را به نام (افتراءات ابن تيميه بر امام على (ع)) به اين موضوع اختصاص داده است.(2)

7. شيخ عبدالله حبشى

او مى گويد: «ابن تيميه، على بن ابى طالب (ع) را سرزنش مى كرد و مى گفت: جنگ هاى او به ضرر مسلمين بوده است»(3)

8. حسن بن فرحان مالكى

سليمان بن صالح خراشى در كتاب خود در دفاع از ابن تيميه مى گويد: «از شيخ حسن مالكى شنيدم كه در يكى از مجالس مى گفت: در ابن تيميه مقدارى نصب وعداوت على وجود دارد»(4)

حكم بغض اميرمؤمنان على (ع)

با مراجعه به روايات اهل سنّت پى مى بريم كه پيامبر (ص) عموم مردم را از بغض وعداوت ودشمنى با حضرت على (ع) منع كرده است. اينك به ذكر برخى از روايات اشاره مى كنيم.


1- التنبيه والرّد، سقاف، ص 7.
2- التوفيق الربّانى فى الردّ على ابن تيميه، ص 85.
3- المقالات السنية، ص 200.
4- نحو انقاذ التاريخ الاسلامى، ص 35.

ص:164

1. ابو رافع مى گويد: «رسول خدا (ص) على را به عنوان امير بر يمن فرستاد، با حضرت شخصى از قبيله اسلم به نام عمرو بن شاس اسلمى حركت كرد. او از يمن بازگشت؛ در حالى كه على (ع) را مذمّت نموده وشكايت مى كرد. رسول خدا (ص) كسى را به سوى او فرستاد وفرمود: «خفه شو اى عمرو! آيا از على ظلمى در حكم يا لغزشى در تقسيم مشاهده كردى؟» او گفت: «هرگز» . حضرت فرمود: «پس براى چه مطلبى را مى گويى كه به من رسيده است؟» او گفت: «جلوى بغضم را نمى توانم بگيرم» . حضرت چنان غضبناك شد كه نتوانست جلوى خود را بگيرد به حدّى كه غضب در چهره او نمايان شد، آن گاه فرمود:

«من أبغضه فقد أبغضني ومن أبغضني فقد أبغض الله، ومن أحبّه فقد أحبّني، ومن أحبّني فقد أحبّ الله تعالى.(1)

هر كس على را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته و هر كس مرا دشمن بدارد به طور حتم خدا را دشمن داشته است. وهر كس على را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته است وهر كس مرا دوست بدارد به طور حتم خدا را دوست داشته است.

2. رسول خدا (ص) فرمود:

يا علي! أنت سيّد في الدنيا، سيّد في الآخرة، حبيبك حبيبي وحبيبي حبيب الله وعدوّك عدوّي، وعدوّي عدوّ الله، والويل لمن أبغضك بعدي.(2)


1- مجمع الزوائد، ج 9، ص 174.
2- مستدرك حاكم، ج 3، ص 138.

ص:165

اى على تو آقاى در دنيا وآقاى در آخرتى، دوستدار تو دوستدار من است ودوستدار من دوستدار خداست ودشمن تو دشمن من است ودشمن من دشمن خداست وواى بر كسى كه بعد از من تو را دشمن بدارد.

3. ونيز فرمود:

يا علي! طوبى لمن أحبّك وصدق فيك وويل لمن أبغضك وكذب فيك.(1)

اى على! خوشا به حال كسى كه تو را دوست داشته ودر مورد تو راست بگويد وواى بر كسى كه تو را دشمن داشته ودر مورد تو دروغ بگويد.

4. همچنين به سند صحيح از رسول خدا (ص) نقل شده كه بعد از حديث غدير وابلاغ ولايت حضرت على (ع) فرمود:

اللّهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه. . .(2)

بارخدايا! دوست بدار هر كس كه على را دوست بدارد ودشمن بدار هر كس كه على را دشمن دارد. . .

اين حداقلّ معنايى است كه مى توان براى اين حديث كرد.

5. ونيز فرمود:

« عادى الله من عادى عليّاً» (3)؛ «خدا دشمن بدارد كسى را كه على را دشمن بدارد» .


1- مستدرك حاكم، ج 3، ص 145؛ مسند ابى يعلى، ج 2، ص 259.
2- سنن ابن ماجه، ج1، ص43، ؛ مسند احمد، ج6، ص401؛ مستدرك حاكم، ج3، ص118.
3- كنز العمال، ج 11، ص 601.

ص:166

5. ابن عساكر از محمّد بن منصور نقل كرده كه گفت: ما نزد احمد بن حنبل بوديم كه شخصى به او گفت: اى اباعبدالله! چه مى گويى درباره حديثى كه روايت مى شود كه على (ع) فرمود: «من تقسيم كننده آتشم؟» او گفت: «چه چيز باعث شده كه اين حديث را انكار مى كنيد؟ آيا براى ما روايت نشده كه پيامبر (ص) خطاب به على (ع) فرمود:

« لايحبّك إلاّ مؤمن ولايبغضك إلاّ منافق» ؛ «دوست ندارد تو را مگر مؤمن ودشمن ندارد تو را مگر منافق» .

ما گفتيم: «آرى» . احمد گفت: «پس مؤمن كجاست؟» گفتند: «در بهشت» . گفت: «ومنافق كجاست؟» گفتند: «در آتش» . احمد گفت: «پس على تقسيم كننده آتش است» .(1)

صفات دشمنان حضرت على (ع)

اشاره

با مراجعه به روايات پى مى بريم كه رسول خدا (ص) صفات وخصوصياتى را براى دشمنان حضرت على (ع) ذكر كرده است، اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. خبث ولادت

ابن عباس از رسول خدا (ص) روايت كرده كه خطاب به حضرت على (ع) فرمود:

لايبغضك من العرب إلاّ دعي ولا من الانصار إلاّ يهودي ولا من سائر الناس إلاّ شقي.(2)


1- تاريخ دمشق، ج 42، ص 301؛ طبقات الحنابله، ج 1، ص 320.
2- مناقب خوارزمى، ص 323.

ص:167

دشمن ندارد تو را از عرب مگر زنازاده، واز انصار مگر يهودى واز ساير مردم مگر انسان با شقاوت.

ابن عساكر از ثابت واو از انس نقل كرده كه رسول خدا (ص) على را در روز خيبر معرفى كرد وفرمود:

. . . يا ايّها الناس! إمتحنوا أولادكم بحبّه، فإنّ عليّاً لايدعو إلي ضلالة، ولايبعد عن هدي، فمن أحبّه فهو منكم ومن أبغضه فليس منكم.

اى مردم! فرزندان خود را با حبّ على امتحان نماييد؛ زيرا على شما را دعوت به ضلالت نمى كند واز هدايت دور نمى نمايد. پس هر فرزندى كه او را دوست بدارد او از شما است وهر فرزندى كه او را دشمن بدارد از شما نيست.

انس بن مالك مى گويد: بعد از خيبر كسى بود كه فرزند خود را بر شانه اش سوار مى كرد، آن گاه در بين راه على مى ايستاد وچون نظرش به حضرت مى افتاد بچه را رو به او كرده و مى گفت: «اى فرزندم! آيا اين مردى كه مى آيد را دوست دارى؟» اگر بچه مى گفت: آرى، او را مى بوسيد واگر مى گفت: خير، او را بر زمين مى زد وبه او مى گفت: «برو به مادرت ملحق شو، وپدرت را به اهل مادرت ملحق مكن؛ زيرا من به فرزندى كه على بن ابى طالب را دوست ندارد احتياج ندارم»(1)

2. نفاق

اميرالمؤمنين (ع) در حديثى مى فرمايد:


1- تاريخ دمشق، ج 42، ص 288.

ص:168

والّذي فلق الحبّة وبرأ النسمة، إنّه لعهد النبي الأمي إلي: إنّه لايحبّني إلاّ مؤمن ولايبغضني إلاّ منافق.(1)

قسم به كسى كه دانه را شكافت ومردم را به خوبى خلق كرد، همانا عهدى است از جانب پيامبر امّى به من كه دوست ندارد مرا مگر مؤمن ودشمن ندارد مرا مگر منافق.

امّ سلمه مى گويد: رسول خدا (ص) هميشه مى فرمود:

« لايحبّ عليّاً منافق ولايبغضه مؤمن»(2) ؛ «هيچ گاه منافق على را دوست ندارد ومؤمن نيز او را دشمن ندارد» .

ابوذر غفارى مى گويد:

ماكنّا نعرف المنافقين على عهد رسول الله (ص) إلاّ بثلاث: بتكذيبهم الله ورسوله، والتخلّف عن الصلاة، وبغضهم علي بن أبي طالب.(3)

ما منافقين را در عهد رسول خدا (ص) تنها با سه خصلت مى شناختيم: به تكذيب خدا ورسول وتخلّف از نماز وبغض على بن ابى طالب.

ابوسعيد خدرى مى گويد:

« كنّا نعرف المنافقين - نحن معشر الأنصار- ببغضهم عليّاً»(4)؛ «ما جماعت انصار، منافقين را با دشمنى على مى شناختيم» .


1- صحيح مسلم، ج 1، ص 120، كتاب الايمان؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 601؛ مسند احمد، ج1، ص 135؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42.
2- سنن ترمذى، ج 5، ص 549؛ المصنّف، ابن ابى شيبة، ج12، ص77.
3- الرياض النضرة، ج 3، ص 167؛ كنز العمال، ج 13، ص 106.
4- سنن ترمذى، ج 5، ص 593.

ص:169

3. فسق

ابوسعيد خدرى از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

« لايبغض عليّاً إلاّ منافق أو فاسق أو صاحب دنيا»(1)؛ «على را به جز منافق يا فاسق يا دنياطلب دشمن ندارد» .


1- تاريخ دمشق، ج 42، ص 285.

ص:170

ص:171

كتابنامه

* قرآن كريم.

1. ابن تيميه (حياته وعقائده) ، صائب عبدالحميد، قم، موسسة الغدير.

2. بيعة على بن ابى طالب (ع) فى ضوء الروايات الصحيحة، حسن بن فرحان، مكتبة التوبة، رياض، مملكة العربية السعودية، سال 1417ه. ق.

3. تاريخ امام على (ع) از تاريخ دمشق، ابن عساكر دمشقى، بيروت، موسسة المحمودى.

4. تاريخ دمشق، ابن عساكر دمشقى، بيروت، دار الفكر.

5. حلية الأولياء، ابونعيم اصفهانى، بيروت، دار الكتاب العربى.

6. الدرر الكامنة، ابن حجر عسقلانى، دار الكتب العلمية، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418ه ق.

7. سلسلة الأحاديث الصحيحة، محمد ناصر البانى، رياض، دار الوطن.

8. سنن ابن ماجه، بيروت، دار الفكر.

9. سنن ابوداوود، بيروت، دار الفكر.

10. السنن الكبرى، نسائى، بيروت، دار الكتب العلمية.

ص:172

. سنن دارمى، دار الكتاب العربى.

12. سير اعلام النبلاء، ذهبى، بيروت، موسسة الرسالة.

13. شعب الايمان، بيهقى، بيروت، دار الكتب العلمية.

14. شيعه شناسى و پاسخ به شبهات، على اصغر رضوانى، قم مشعر.

15. صحيح ابن حبان، موسسة الرسالة.

16. صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل بخارى، اليمامة، دارابن كثير.

17. صحيح صفة صلاة النبى، حسن بن على سقاف شافعى.

18. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج قشيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

19. كتاب الوافى بالوفيات، صلاح الدين خليل بن ايبك صفدى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1420.

20. مجمع الزوائد، هيثمى، دار الريان للتراث.

21. مسند احمد بن حنبل، مصر، موسسة قرطبة.

22. مسند طيالسى، بيروت، دار المعرفة.

23. منهاج السنة النبوية، ابن تيمية، دار قرطبه.

24. نحو انقاذ التاريخ الاسلامى، حسن بن فرحان مالكى، موسسة اليمامة الصحفية، رياض.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109